دریای مازندران - هما ارژنگی

مازندران این دلگشا بحر  فرح زا
این سبز پر غوغا  هزاران ساله دریا

افسانه  ساز   دیر   سال میهن    ما
دارد نشان از زاد  و رود کاسپین ها

این قصه گوی رفته های تلخ و شیرین
گنجینه ی پر گوهر زیبا و رنگین


بر تارک این سرزمین چون جان نشسته
چون تاج زرین بر سر ایران نشسته

بشنو کنون در موجهای پر شتابش
فریاد    اندوه   و    تمنا   و عتابش

گوید ترا ای مهربان فرزانه فرزند
ای چشمه ی پوینده ای پور فرهمند

ای پاسدار سرفراز مهد ایران
ای یادمان سربداران و دلیران   

گنجینه های این سرا را پاسبان باش
بر آب و خاک میهنت حکم امان باش

ایران تو با خون سربازان سرشته است
منشور آزادی در این سامان نبشته است


اینجا سرای کورش و مهد کیان است
این سرزمین نادر و نوشیروان است

اینجا حدیث آرش و تیرو کمان است
سیمرغ را بر قاف مهرش آشیان است

آری وطن گنجینه ای گوهر نشان است
مزدای پاک این سرزمین راپاسبان است

از قله ی پر هیبت البرز بشکوه
تا برف پوش سرفراز اشترانکوه

از سند و الوند و ارس تا رود کارون
از کوهسار   و  جلگه  و   دریا    و   هامون

در هر وجب خاکش حدیثی  خفته بینی
بر سنگهایش     شوکت  بنهفته   بینی


در راه  او  یعقوب  جان  پر  بها  داد
بابک ز مهرش زندگی را بر فنا  داد


از بهر نابودیش  هر جا فتنه بر خاست
آزاده گردی جان به کف   لشکر بیاراست         

فرهاد وش از جان شیرینش جدا شد
جان داد تا ایران پاکش بی بلا شد


اینک نظر کن سوی من ای مهربانم
من کهنه بحر میهنم مازندرانم

پیر هزاران ساله بحر کاسپیانم
کز جور جمعی خلق نادان در فغانم

گر بنگری در پیچ و تاب پر صدایم
بس قصه ی نا گفته خوانی از نوایم

اکنون ترا میخوانم ای مهر شب افروز
ای همچو آتش پر فروغ و تیرگی سوز

با داده های سرزمینت آشنا شو
داد مرا بستان و بر دردم دوا شو

سروده ی  هما  ارژنگی
آبان هشتاد و هشت

نوشتن دیدگاه