مادر من، چادري پوشيده از نيلوفر آبي

جامه‌اي از كوه و دريا و كوير و جنگل و هامون

گوشه گوشه دامنش از نقره، شعرآذين

مهرباني چهره، با ر خسار مهتابي

*

مادرم پير است؛ امّا در شيار فصل‌فصل چهره‌اش،

امروز هم اعجاز زيبايي‌ست

مهرباني، دستهايش را

بارور كرده‌ست

گامهايش در سراب خشكسالي‌ها

جاي‌جاي خاك را، با جاري لبخند، با كاريزهاي ژرف، تر كرده‌ست

تا مبادا در ميان كاروانهاي حرير و صمغ و مرواريد و ابريشم

رهگذاري تشنه درماند.

رنج پيري از خطوط صورتش پيداست

دسترنجش را به غارت برده، آز و كينة‌ همسايگان دور يا نزديك

ليك او در روزگار قحطي لبخند

با شكيبايي، شب خود را سحر كرده‌ست

*

مادرم پرورده در دامان رنگينش

رستم و سهراب، بهرام و سياوش را

داريوش و كوروش و ساسان و نادر را

كاوه و زرتشت و آرش را

*

مادرم در غربت ويرانه تاريخ

سالهاي سال،

در غل و زنجير يا زندان به سر برده‌ست

عاقبت اما در اين كابوس، از چنگ گراز و خرس

جان به در برده‌ست

*

مادرم ققنوس‌وار، از تودة خاكستر اعصار

با شكوهي بيشتر، هر بار

شعله‌گون برخاسته، مغرور

چشم در چشم سپيده، ايستاده روي پاي خويش.

چشم در راه است

تا كه با دستان خود، در جشن آزادي

هديه بخشد خاك را، با ميوه‌هاي خويش

مادر من از زلال شعر نوشيده‌ست

مادرم باليده با دانش، كنار نهرهاي شعر

از حرير شعر

خيمه‌ها افراشته بر خاك

كاخهايي بر شده تا گنبد افلاك

مادرم در دامنش پرورده حافظ را

سعدي و فردوسي و خيام را، عطار و صائب را

نظامي را

*

مادر من، پاي گهواره

لحظه‌ها را از بلور خاطرات زندگي سرشار مي‌سازد

طعم اين تصويرها، در ياد من مانده‌ست:

شيهه‌ اسبان ميان دشتهاي پارس

كرنش صف‌ها و برق هديه‌ها، بر پلكان قصر

خنده‌ مستانه تائيس و اسكندر

ضجّه‌ امواج، زير تازيانه‌ي اقتدار و خشم

شانه‌ بيم والريانوس و اسب شوكت شاپور

ماه نخشب، آسياب مرو،

سِند و چنگيز و جلال‌الدين

موج ناي و كوس نادر در شب دهلي

جعبه‌هاي خالي و بهت نگاه خستة ناباور عباس در قفقاز

در نبردي نابرابر

سرب و باروت و زر تورانيان و شانه‌هاي زخمي ايران

چرخش شمشير سردار نجيب زند، در دروازه‌ شيراز

در برق خيانت‌ها

غيرت ستار و باقر، در طلوع قامت تبريز در پيكار

انعكاس شوكت گام مصدق در سكوت سنگي لاهه

*

مادرم زير ستون و سقفي از نور و نوازش‌ها

خانه‌هايي ساخته، با سايبان امن

خانه‌هايي از گُل و پيوند و گندم، از سفال و خشت

كومه‌ها از بافه‌ها و چوب

قصرها از سنگ

تا كه فرزندانش از كرد و بلوچ و فارس

آذري و گيل و خوزي، تركمن يا لر

آريايي‌زادگاني، يادگار فرّ هوشنگ و رخ جمشيد

در كنار هم برآسايند

دست در دست و به هم پيوسته، مثل كوهي از پولاد

تا كه اين پيوند‌ها، پايندگي زايند

*

مادرم پير است، اما در رگش خون جوان زندگي جاري‌ست

در نگاهش شعله‌ زايش

در توان گام او، پايندگي جاري‌ست.

تا زمين مي‌چرخد و خورشيد در كار است، ميرا نيست

دوستت دارم

مادرم، ايران!

.........

عليرضا طبائي

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی