درود بر شما
شاهنامه چنین چیزی به ما نمی گوید . سیمرغ با آنکه جفتش بدست اسپندیار کشته می شود با کشته شدن اسپندیار بدست رستم همداستان نیست و می کوشد رستم را از نبرد با اسپندیار رویگردان کند .
بپرهیزی از وی نباشد شگفت / ترا از من اندازه باید گرفت
که آن جفت من مرغ با دستگاه / به دستان و شمشیر کردش تباه
اگر با من اکنون تو پیمان کنی / سر از جنگ جستن پشیمان کنی
نجویی فزونی بر اسپندیار / گه کوشش و جستن کارزار
کنی لابه او را تو فردا به پیش / فدی داری او را تن و جان خویش
ور ایدونک او را بیامد زمان / نیندیشد از پوزشت بی گمان
پس آنگه یکی چاره سازم ترا / به خورشید سر برفرازم ترا
بر بنیاد بیت های بالا و همچنین دیگر بیت های این بخش از شاهنامه روشن می شود که سیمرغ رستم را پند می دهد که با اسپندیار نجنگد زیرا او را نیرومند و رویین تن و نماینده ی دین زرتشت و سرباز ایران می داند و به رستم می گوید که سرنوشت جفت مرا ببین و با اسپندیار نجنگ و از در آشتی و لابه و سازش در آی ( زیرا هر کس اسپندیار نماینده ی دین زرتشت را بکشد روز خوش نمی بیند) اگر پذیرفت که هیچ اگر نه دیگر زمان مرگش فرا رسیده و خودش خواسته است و من هم چاره ی کشتن او را به تو خواهم آموخت .رستم نیز چنین می کند :
چو بشنید رستم دلش شاد شد / وُ ز اندیشه ی بستن آزاد شد
بدو گفت کز گفت تو نگذرم / وُ گر تیغ بارد هوا بر سرم