بر پایه ی داده های تاریخی در هنگام جنگ ایران و اعراب، هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه ميكرد. هرمزان يكي از فرمانداران جنگ قادسيّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زماني كه هرمزان در نتيجه خيانت يك نفر با وضعی نااميد كننده روبرو شد، نخست در قلعه اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده عربها آگاهي داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد كرد.
ابوموسي اشعري نيز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و وي را به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي اشعري دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسير شده بودند، گردن بزنند. . (البلاذري، فتوح البُلدان، به تصحيح دكتر صلاحالديّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)
پس از اينكه عربها هرمزان را وارد مدينه كردند، ... لباس رسمي هرمزان را كه ردائي از ديباي زربفت بود كه عربها تا آن زمان به چشم نديده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذين» نام داشت بر سرش گذاشتند و ويرا به مسجدي كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكليف هرمزان را تعيين سازد. عمر در گوشهاي از مسجد خفته و تازيانهاي زير سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهي به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس اميرالمؤمنين كجاست؟» اعراب نگهبان به عمر اشاره اي كردند و پاسخ دادند: «مگر نميبيني، آن اميرالمؤمنين است.»
سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمي با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.
هرمزان درخواست كرد، پيش از كشته شدن به او كمي آب آشاميدني بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامي كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشاميدن آب درنگ كرد. عمر سبب اين كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بيم دارد، در هنگام نوشيدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اينكه هرمزان از عمر اين قول را گرفت، آب را بر زمين ريخت. عمر نيز ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت.
دیدگاهها
حدس می زنم آب ریختن بر زمین بازماندۀ آن رسم باستانی است. شاید نوعی هبه برای مسافر باشد تا به سلامت بازگردد.
چون هرمزان با نيت قبلي درخواست آب كرده نشان ميدهد كه براي رهايي خودش نقشه كشيده است. حال ميتوان گفت اين نقشه از طرف خود هرمزان بوده است؛ پس ارتباطي به آب ريختن پشت سرمسافر ندارد چون پيش از هرمزان هم صورت ميگرفته. يا اين نقشه به ياد هرمزان آمده است كه نشان درست حدس زدن نويسندهء مقالهء بالا دارد و از باستاني بودن داستان نيز پرده برميدارد.
من نشان دادم كه هرمزان با نقشهء قبلي اين كار را كرده. آيا ميتوان نكتهاي از كتابها بيابيم كه نشان از يادآوري هرمزان داشته باشد؟ مثلا گفته باشد يادش بخير پيرمردان ما هنگام مرگ آب درخواست ميكردند!
تاریخ یک داستان مغرضانه ست...ما باید منابع مختلف رو بخونیم و بعد بینشون ارتباط برقرار کنیم...تا ببینیم کدوم به واقعیت نزدیکتره... سپاسگذار از همه تارخ دوستان...
2- تازیهای آنزمان هرگز لباس زربف ندیده بودند به ویژه در دوران حکومت عمر که خودش بسیار حقیرانه و فقیرانه لباس می پوشید تجملات محلی از اِعراب در میان اعراب نداشت در ضمن کاروان سالار ها لباس زربفتشان کجا بود!!!
3- عمر اولین خلیفه ای بود که به لقب امیرالمؤمنین نامیده شد و هرمزان که سالها در مکه می زیست مسلماً از عنوان رسمی خلیفه خبر داشت
4- ریشه های ضرب المثل ها و رسم و رسومات یک مطلب علمی نیست که مدرک آن جهت ارائه به سرکار حاضر باشد بلکه ادبا و محققین از روی قراین چنین نتیجه گرفته اند
5- مطلب آب خواستن هرمزان از عمر مطلبی مشهور است و چرت و پرت نمی باشد لاکن هرمزان را عمر نکشت بلکه عبیدالله پسر خل و چل و شیرین عقل عمر او را بدون دلیل از روی خشم کشت که تصمیم امام علی به قصاص عبیدالله به جهت اینکه یک بیگناه را کشته بود به خوبی مبین همین مطلب است
6- اگر نژاد پرست ها که واژه درست آن پان ایرانیست است از یک طرف بام افتاده باشند سرکار نیز از سوی دیگر همان بام افتاده اید
در خاتمه توجه شما را به تاریخچه زندگی هرمزان که در زیر آورده شده جلب می نماید
**
ُرمُزان (Hurmuzan یا Hormuzan در متون انگلیسی) نام یکی از سرداران ایرانی بود که در جریان جنگهای اسلامی، فرمانده لشکر ایران در خوزستان بود.
هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند. گویند هرمزان پس از ورود به خلیفه آب خواست و در آشامیدن آبی که بهدستش دادند درنگ کرد. عمر گفت تا این آب را ننوشیدهای در امانی. هرمزان فورا آب را به زمین ریخت و عمر بهناچار قولش را حفظ کرد. سپس عمر، خلیهٔ مسلمان خطاب به هرمزان گفت:
« به راستی که بخت از ایرانیان برگشته وگرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود. »
هرمزان به اسلام گروید و در امور ایران مشاور عمر بود. چون پیروز نهاوندی عمر را زخم زد، عبیدالله بن عمر، بر سر هرمزان رفت و او را بهکین پدر کشت. قتل هرمزان تنها بدین سبب بود که عبدالرحمن بن عوف یا عبدالرحمن بن ابی بکر ادعا کرده بودند او را همراه با جفینه ترسا دیدهاند در حالی که سلاح قاتل را در دست داشتهاند. با این حال عموما رفتار او را قتل شمردهاند و نه قصاص. زمانی که عبیدالله را بازداشت کردند، تهدید کرد که تمام اسیران خارجی مدینه و برخی از مهاجران و انصار را خواهد کشت.[۱]
پس از به خلافت رسیدن عثمان، وی پسر عمر را قصاص نکرد. علی ابن ابیطالب و دیگران به شدت به او اعتراض کردند و علی تهدید کرد اگر در موقعیت مناسبی قرار گیرد، حکم قصاص را درباره او اجرا خواهد کرد.[۲]
وقتی علی به خلافت رسید، عبیدالله گریخت و به نزد معاویه رفت، زیرا علی از عفو او توسط عثمان حمایت نکرده بود. او در نبرد صفین در کنار معاویه جنگید و کشته شد.[۳]
1.↑ مادلونگ (۱۳۸۵)، صص. ۱۱۴ و ۱۱۵
2.↑ مادلونگ (۱۳۸۵)، ص. ۱۱۵
3.↑ مادلونگ (۱۳۸۵)، ص. ۳۳۵
منبع: مادلونگ، ویلفرد (۱۳۸۵)، جانشینی حضرت محمد، پژوهشی پیرامون خلافت نخستین، ترجمه احمد نمایی و دیگران، ویراست دوم، مشهد:بنیاد پژوهشهای اسلامی
توضیح: عبیدالله پسر عمر به قول ما ایرانیها کمی شیرین عقل بوده است.
اگردر مورد اینگونه مطالب از منابع معتبری
استفاده کنیم وبا سندیت مطلبی را درج کنیم
بهتر خواهد بود
تن پوش زر بافتشون کجا بود؟
اونا با پای برهنه میگشتن
و جالبه هنگامی که تیسپون رو غارت کردن
به یه نانوایی رسیدن و شنیده بودنکه
اگر نانهای ایرانی بخورن چاق میشن
در همان هنگام که نان میخوردن
به همدیگه نگاه میردن
و میگفتن چرا چاق نشدیم؟
تاریخ طبری و بلاذری و دو قرن سکوت