ادوار پنجگانه ی تاريخ ايران پس از اسلام

تاريخ ايران بعد از اسلام به چند دوره تقسيم مى‏شود. تاريخ عبارت است از تسلسل دوره‌هاى متناوبى كه پشت سرهم مى‏آيند، نه سلسله‌هاى حوادث؛ اين دوره‌هاى مختلف يك تاريخ را براى يك قوم يا يك دين ايجاد مى‏كنند. تاريخ ايران نيز به همين روش تدريس مى‏شود. آنچه بايد بدان دقت كرد و جدا از درس است، متد تحقيق تاريخى است.

براى اينكه يك تاريخ را مطالعه كنيم، ابتدا بايد آن را به دوره‌هاى مختلفى تقسيم كنيم. البته به‏صورت دقيق نمى‏توانيم؛ اما به صورت اجمال مى‏توان قسمت نمود. ايران را چنانچه از اسلام تا حال تقسيم‌بندى كنيم، شامل دوره فترت، دوره ناسيوناليسم، دوره حكومت بيگانه، دوره ناسيوناليسم و دوره جديد مى شود.

1ـ دوره فترت: سالهايى است كه حمله عرب شروع مى‏شود و ايران در حال جنگ است، يعنى دو فرهنگ با يكديگر تصادم پيدا نكرده‌اند؛ تنها افراد و شمشيرها هستند كه با يكديگر مى‏جنگند؛ بنابراين در اين دوره مذهب زرتشت در ايران وجود دارد و به آن حمله نشده، زبان و جامعه سرجايش است و تنها به حيات و شهر و... حمله شده و حمله نظامى و سياسى است.

در اينجا البته نمى‏شود گفت حمله سياسى و نظامى به‌كلى با حمله فكرى بيگانه است؛ زيرا شمشيرى كه عرب مى‏زد، در كنارش يك دين و طرز تفكر نو وجود داشت و با همين لشكر، فكر تازه و شعارهاى مذهبى و توحيد هم مى‏آمد؛ مثلاً پس از فتح شهر، همين عرب شمشيرزن نماز جماعت مى‏كرد.

گروه مبلغان مذهبى به دنبال سربازان وجود ندارد، بلكه همين سرباز كه شمشير مى‏زده، در بازار با مردم صحبت مى‏كند. بنابراين يكمرتبه طبقه روحانيت مشخص زردشتى متزلزل مى‏شود و مورد حمله قرار مى‏گيرد. از اين نظر حمله ايدئولوژيك را نمى‏توان از حمله نظامى اسلام تفكيك كرد؛ ولى مسلماً شدت حمله ايدئولوژيك بعد از سالهاى آشوب و جنگ و زدوخوردهاى سياسى است. اين دوره فترت بيش از يك قرن طول مى‏كشد؛ يعنى ايران از جنگ نهاوند، زنجير و قادسيه تا قيام ابومسلم در يك دوره بلاتكليفى، بى‌شكلى و آشوب سير مى‏كند. اين آشوب، آشوب نظامى و سياسى نيست، بلكه مقصود دوره آشوب فرهنگى است؛ يعنى هنوز شكلى به خودش نگرفته است. درست مانند طلوع صبح است كه نه روز روشن و نه شب تاريك است، بلكه يك حالت بى‌شكل و محلول در حال مردن، مردن يك فرهنگ و زادن فرهنگ ديگر است.

2ـ دوره ناسيوناليسم: دوره‌اى است كه ثبات و شكل پيدا مى‏شود. اين دوره اولين دوره شكل گرفتن قوم ايرانى پس از اسلام است؛ دوره‌اى است كه تيپ تازه به وجود آمده. اين تيپ تازه ايرانى مسلمان است، نوع تازه‌اى كه در تاريخ براى اولين بار به وجود مى‏آيد كه شكل مشخص به خودش دارد و داراى بينش خاص مى‏باشد. يكى از وجوه مشخص اين دوره احساس روح ناسيوناليستى ايران و مليت ايرانى است كه نه تنها از دوره پيش و دوره‏هاى بعدى بيشتر است، بلكه از دوره قبل از اسلام نيز بيشتر است؛ زيرا مليت ايرانى بيدار شده و مليت وقتى بيدار مى‏شود كه مورد حمله قرار گيرد. به قول گورويچ: «ملت در موقعى وجود پيدا نمى‏كند كه وجود پيدا كرده. ملت از وقتى به وجود نمى‏آيد كه به وجود مى‏آيد، بلكه از وقتى به وجود مى‏آيد كه وجودش تهديد به مرگ مى‏شود!»

مليت يك احساس است و يك عينيت مادى نيست، مثل رفاقت و همكيشى، كه البته غير از قوم و خويشى است كه ما ـ چه بخواهيم و چه نخواهيم ـ با برادرمان يا اقوام ديگرمان به نسبتى نزديكى و قرابت داريم و دست خودمان نيست؛ در صورتى كه با همكيش خود به ميزانى كه شديدتر احساس مى‏كنيم، همكيش‏تر هستيم. بنابراين ايجاد بعضى مسائل انسانى بستگى به احساس دارد و اگر احساس نكند، وجود نخواهد داشت. اگر ما احساس نكنيم، مليت وجود نخواهد داشت. من وقتى كسى را هموطن خود مى‏دانم كه احساس هموطنى در من و او زنده باشد و به ميزانى كه قويتر مى‏شود، اين پيوند هموطنى بيشتر مى‏شود. هرگاه به احساس‌هاى انسانى حمله مى‏شود، بيشتر قوى مى‏گردد. در اين دوره بيش از همه وقت احساس مليت در برابر حمله عرب بيدار شده؛ زيرا حمله عرب تنها حمله به حكومت ايران نبوده، بلكه حمله‏اى است كه حكومت، مذهب، تاريخ، زبان و هم فرهنگ ايران را كوبيده و به طور كلى حمله‏اى است كه مى‏خواهد همه چيزش را بگيرد و تغيير دهد. در اينجا افراد بيشتر از هميشه احساس مليت مى‏نمايند.

بنابراين خودآگاهى ملى مليت را به وجود مى‏آورد، نه روابط اقتصادى، جغرافيايى، سياسى و شكل ظاهرى اجتماعى؛ و ما به ميزانى كه خودآگاهى ملى داريم، مليت‏مان رشد دارد. به طورى كه در قرون بعد (ششم و هفتم) مى‏بينيم كه اين خودآگاهى از بين مى‏رود. به‏طور مثال ناصرخسرو در سفرنامه‏اش به هيچ وجه احساس نكرده كه كى از مرز ايران خارج يا به آن وارد شده است. از شهرهايى چون بغداد، مكه، اصفهان و... كه مى‏گذرد، احساس مى‏كند كه در يك سرزمين واحد و شهرهاى مختلف آن گردش مى‏كند. شخصيت خودش و «ما» را تنها وقتى احساس مى‏كند كه در برابر يك مسيحى قرار مى‏گيرد. در اين‏حالت احساس مى‏كند كه از مليت خودش بيرون رفته و در برابر يك بيگانه قرار دارد. متوجه نيست كه مثلاً اين فرد، ايرانى مسلمان و آن شخص، ترك يا عرب مسلمان است. گلستان و بوستان كه شرح سفرهاى سعدى است نيز چنين است.

نشانه خودآگاهى ملى در قرون دو، سه، چهار نهضت «شعوبيه» (نهضت ناسيوناليست‏ها) در برابر عرب است، و با اينكه چنين كلمه‏اى را از آيه قرآن گرفته‏اند، اما احساس ناسيوناليستى داشته‏اند و براى استدلال به آيه قرآن توسل جسته‏اند. در اين دوره است كه شاهكارهاى بزرگ ادبى همه حماسى و ناسيوناليستى است. شاهنامه‏سرايى در اين دوره مد است و يكى از بهترين آنها شاهنامه فردوسى است كه مانده است. اين دوره كوششى براى نگهدارى فرهنگ ملى ايران در برابر حمله عرب است كه مى‏خواهد مليت ايران را از بين ببرد. مى‏بينيم كه پادشاهان ايران (حكومت‌هايى مثل سامانى) نويسندگان و مورخان را جمع مى‏كنند تا تاريخ و فرهنگ ايران را جمع و احيا نمايند. يكى از اين نمونه‏ها شاهنامه ابومنصورى است. همان احساسى كه در حال حاضر در آفريقا و آسيا در برابر حمله فرهنگ، زبان، بينش و هنر غرب به وجود آمده كه مى‏خواهند مليت خود را حفظ كنند، در آن دوره در بين نويسندگان و ادبا وجود داشت.

3ـ اين دوره با استقرار حكومت تركان خاتمه مى‏يابد. استقرار حكومت آنان بر ملت به اين خاطر دوره تازه‏اى محسوب نمى‏شود كه حكومت عوض شده و سلسله ديگرى روى كار آمده (حكومت و سلسله‏ها را در تاريخ ملاك قرار نمى‏دهيم)، بلكه به‏خاطر اين است كه آنان دوره‏اى را تمام كرده و دوره تازه‏اى را به وجود آورده و شخصيت تازه‏اى به جامعه داده‏اند. اين دوره از غزنويان و سلجوقيان1شروع شده و تا صفويه ادامه مى‏يابد و ملت ايران يك دوره طولانى را مى‏گذراند (از قرن پنجم تا دهم).

4ـ سپس دوره صفويه با حالت خاص خود به وجود مى‏آيد. نهضت ملى تشيع براى اولين بار در ايران به وجود آمد. نهضت‏هاى ابومسلم، طاهريان، صفاريان و... را مى‏توان «مذهبى ملى» ناميد. نهضت آل‏بويه داراى مذهب شيعى است؛ اما مذهبى كه مى‏خواهد مركز خلافت را بغداد قرار داده، يكى از افراد آل‏على را به حكومت برساند و ديگر به مليت ايران كارى ندارد، بلكه مى‏خواهد سنى‏ها را خلع و شيعه‏ها را روى كار بياورد.

نهضت به معنى انگيزش روحى و فكرى داراى خصوصياتى است و نهضت صفويه و آنچه به نام صفويه معروف شده و در تاريخ مهر صفويه رويش خورده است، نهضت مليت تشيع يا نهضت ملى مذهبى است: ايران شيعى. يكى از حوادث سمبليك كه خيلى داراى معنى است و نماينده اين طرز تفكر است، در زمان شاه عباس به وجود مى‏آيد، و آن بدين صورت است كه روز «عاشورا» با روز «نوروز» يكى مى‏شود. در اينجا مليت و مذهب با يكديگر تناقض پيدا مى‏كنند؛ يعنى آنچه سمبل مليت است، جشن و آنچه سمبل مذهب است، عزادارى است. چه بايد كرد؟ اگر آل‏بويه بود، عزا مى‏گرفت و دغدغه‏اى هم نداشت. همچنين اگر نهضت ملى ايرانى بود (صفاريان و...) اين روز را جشن مى‏گرفت؛ اما اين نهضت ايرانى شيعى روز عاشورا را عاشورا و روز بعد (يازدهم محرم) را نوروز گرفتند!

اين امر نشان مى‏دهد كه اين نهضت نمى‏خواهد هيچ يك را (مليت و مذهب) فداى يكديگر كند. اين ايرانى‏گرى صفويه، ايرانى گرى خودآگاهى است كه رويش تكيه مى‏كند و به عنوان يك ملاك و اساس ايدئولوژى و به عنوان يك اصل فكرى، مليت را قبول كرده و جزء مظاهر نهضتش مى‌باشد، نه اينكه جزء صفت و خصوصيات نهضتش باشد. همان طور كه به مذهب شيعه تكيه مى‏كند، با همان اراده و خودآگاهى به مليت تكيه مى‏كند. تنها وقتى مليت و مذهب با هم به عنوان دو اصل قبول مى‏شود، هميشه اصل مقدم مذهب است. اين بسيار شگفت‌انگيز است كه شيعه روز يازدهم محرم را جشن نوروز بگيرد. چنين حوادثى سمبليك مى‏باشند كه كاملاً معنى خاص و عميق دارند.

حوادث تاريخى و پديده‌هاى تاريخى را مورخ علمى (عالم تاريخ) مانند مورخان نقال مطالعه مى‏كند؛ اما دنبال حوادث تاريخى سمبليك مى‏گردد. يعنى مورخ كسى است كه مى‏داند به دنبال چه واقعيات و اتفاقات و حوادث تاريخى برود كه داراى معنى سمبليك براى روح تاريخ باشد. اين است كه همين مسأله (نوروز و عاشورا) درمقابل حوادث بزرگ و جنگ‌هاى عظيم دوره صفويه ناچيز است؛ اما براى مورخى كه از طريق روح تاريخ به چنين حادثه‌اى نگاه مى‏كند، از همه جنگ‌ها اهميتش بيشتر است؛ زيرا آن جنگها هيچ چيز را نشان نمى‏دهد و يا اينكه مبهم و كلى است، اما اين مسأله بسيار روشن و دقيق نشان مى‏دهد كه صفويه تا چه ميزان خودآگاهى ملى و مذهبى داشته‌اند و مردم چگونه شيعه و تا چه حد ملى بوده‌اند.

بنابراين دوره صفويه از وقتى شروع مى‏شود كه احساس ملى و تشيع با يك گرايش صوفيانه با يكديگر مخلوط مى‏شوند. احساس صوفيانه در ايران وجود داشته و جزء روح ملت بوده است. غزالى و حافظ با اينكه با تصوف مخالفت مى‏كنند، آثارشان رنگ صوفيانه دارد. در زمان پيش از صفويه منبرى‌ها روى منبرها شرح حال يكى از اقطاب را (ابراهيم ادهم، حلاج، ابوسعيد ابوالخير و...) نقل مى‏كردند و روضه‌هايى كه مى‏خواندند، از اين مقوله‌ها بود. صفويه كه آمد، روضه شيعى را جانشين روضه صوفيانه كرد و برخلاف تصورى كه از صفويه داريم، صفويه تصوف را ضعيف كردند و تشيع را جانشين آن نمودند.

اين احساس مذهب تشيع و مليت با يك رنگ صوفيانه از اواخر دوره مغول شروع مى‏شود و در دوره تيموريان مشخص مى‏شود: مقاومتهاى ملت ايران عليه تيموريان كه غالباً شيعى هستند. كسانى كه عليه [مغول و] تيموريان مى‏جنگيدند، عبارت بودند از غُلات، سربداريه، مشعشعيه كه همه على‌اللهى‌ها هستند (غلات)، يا شيعه دوازده امامى هستند (سربداريه). مى‏بينيم در اواخر دوره تيموريان كه حكومتى خارجى مى‏باشد، نهضت شيعى آميخته با سياست و تصوف عليه حكومت به وجود آمده قبل از اينكه شيخ صفى وجود داشته باشد. متأسفانه در تاريخ‌هاى ما درست از رويه مسائل ذكر شده است؛ بنابراين صفويه معلول نهضت تشيع ايرانى است، نه اينكه تشيع ايرانى معلول نهضت صفويه باشد. مطالعات نشان مى‏دهد كه بيشتر اين نهضت از خراسان بوده است؛ منتها صفويه از شمال غربى برخاسته‏اند.

كتابهاى قرن نهم حالت خاصى دارند و مبالغه در شخصيت‌هاى مذهبى را مى‏رساند و خرافات و تعصب مذهبى فراوان است و كينه ضد تسنن به صورت بسيار قوى به چشم مى‏خورد. چنين لحن و كتابهايى در قرون 6، 7 و 8 وجود نداشته‌اند. اين كتابها كاملاً نشان مى‏دهند كه يك فرهنگ تازه در ايران در حال به وجود آمدن است و جامعه‏شناسى تشخيص مى‏دهد كه يك نهضت متناسب با وضع جامعه به وجود خواهد آمد و اين نهضت، نهضت صفويه بود و اگر صفويه به وجود نمى‏آمد، به وجود آمدن چنين نهضتى حتمى بود.

نهضت سربداريه، يعنى شروع صفويه، و صفويه نهضت شكست خوردة سربداريه را ادامه دادند. سربداريه در موقعى به وجود آمد كه تمام مردم سنى هستند و حكومت، حكومت خونخوار مغولى است و سربداريه با يك زمينه خالى و بدون پايه اجتماعى مى‏باشد. سربداريه در دهى به نام «باشتين» نزديك سبزوار براى اولين بار با رشادت يك مرد به همكارى مردان ديگر و يك روحانى بيدار و بزرگ به وجود مى‏آيد و در برابر حكومت مغول مى‏ايستند و آنها را شكست مى‏دهند و حكومت وسيعى در دوره‌اى كه هرگز مساعد نيست، در منطقه بزرگى براساس تشيع درست مى‏كنند. متأسفانه خيانت يكى از افراد اين فرقه (خواجه رشيد) باعث نابود شدن اين نهضت مى‏شود. سربداريه بودند كه براى اولين بار يك حكومت قوى براساس تشيع به وجود آوردند و علناً نيز اعلان كردند كه نهضت ما چگونه است.

مطالب فوق نشان مى‏دهد كه «مليت» و «نهضت شيعه» قبل از صفويه بوده كه به اتكاى آن عليه حمله خارجى استفاده مى‏كردند و از اين پايگاه در مقابل خلافت و مغول دفاع كرده و با روحى انقلابى كه خاص شيعه بوده، مبارزه كرده است. مذهب شيعه تنها مذهب انقلابى است كه تمام رهبرانش يا مقتول و يا مسموم شده و ائمه و عده اى از رهبران كه از ياران اين عده بودند، در جنگ با خلفا بودند. اين طرز تفكر با على(ع) شروع مى‏شود و با جنگ آشتى ناپذير باخلافت تمام مى‏شود. اين وجهة اسلام بهترين وجهه است. براى همين تشيع با ظلم مبارزه مى‏كرد، و به خاطر پايه‌هاى انقلابى شديد بود كه تمام ايده‌آلها را در اين نظر مى‏يافتند. در ابتدا با تسنن مخالفت مى‏كردند كه تا بنى‏عباس ادامه دارد. و مغول هم كه مى‏آيد، اين مبارزات ادامه دارد. پس ابتدا حمايت جناح محروم از خلافت على براى مبارزه با اعراب و مغول بود و كليت تتبع و توسل به مذهب شيعه براى مبارزه با حكومت غاصب و ستمگر، قبل از صفويه وجود داشته.

اولين تجلى اين واكنش مبارزه امام حسين(ع) با كفار است كه به طرف ايران حركت مى‏كند و قيام مختار به خونخواهى امام حسين و همكارى عده‌اى ايرانى با نهضت مختار همه نشان مى‏دهد كه به نسبتى كه براى ملت ايران اختناق به وجود مى‏آورند، تشيع رسوخ مى‏كند و نهضت صفويه ميوه‌اى است كه اين درخت دارد. بنابراين صفويه يك دوره تازه را با زمينه‌اى كه قبلاً داشته به وجود مى‏آورد، كه بعد مى‏تواند با دولت عثمانى مقابله كند. صفويه يك قدرت معجزه‌آساى ملى است كه با جهان‏بينى تازه مى‏تواند هر قدرتى را به خاك برساند؛ ولى باهمه اين حرفها ما اين وقايع را منسوب به اسم‌ها مى‏كنيم، درصورتى كه ايمان و شمشيرزني‌هاى آن دوره بود كه قدرت را به وجود مى‏آورد.

5ـ دوره جديد: دوره صفويه كى تمام مى‏شود؟ همان‏طورى كه وقت دقيق پايان شب و روز را نمى‏توان اعلام كرد و پايان جوانى و آغاز پيرى معلوم نيست، وقت مرگ و زاد فرهنگ نيز معلوم نيست، بلكه به صورت تداخلى و تدريجى است. بنابراين دوره صفويه نيز تمام نشده و نمى‏توان بين دو دوره مرزى قائل شد. درست است كه فتح قسطنطنيه را پايان قرون وسطى و شروع قرون جديد گرفته‌ايم، ولى فرضى است. به اين صورت تاريخ‌هايى كه نقل مى‏كنيم، اعتبارى است. چنين مرزى بين دوره‌هاى فرهنگى نيز وجود ندارد و نمى‏توان گفت از كى روشنفكر شده‌ايم، مثلاً از ساعت 5/7 پريشب! پس اين دوره جديد وقتى شروع مى‏شود كه آثارى از دوره جديد به وجود آمده، مثل ايجاد بانك، چاپخانه، ارتباط با خارج، تأسيس دانشگاه و دبيرستان. تبديل فئوداليسم به بورژوازى به صورت عينى (كه در محضر استاد در پاريس به طور ذهنى طرح مى‏شد): موضوع ارباب ده، تأسيس مغازه كوچك و تبديل آن به مغازه بزرگ و بدهكارى ارباب و فرار او از قريه و ماشين‌شويى در شهر و گسترش وضع زندگى مغازه دار سابق ده به صورت كارخانه‌دار.

تبديل تمدن قديم به تمدن جديد: مثلاً تشكيل جلسات عمومى كه با حضور عده‌اى از علماى مذهبى بود و اينك شركت يك عده تحصيلكرده‌هاى علوم جديد به جاى علماى مذهبى سابق و تشكيل جلسات از وجود انتلكتوئل‌ها (مهندسان، دكترها، ليسانسيه‌ها و غيره). پس مى‏بينيم چطور روح يك جامعه از بين مى‏رود و يك جامعه رشد پيدا مى‏كند. دوره‌اى كه ما هستيم، آغاز دوره جديد با روحيه اروپايى است كه در نهايت انحطاط است. قرون جديد در حال توسعه است.

نگارنده : روانشاد دکتر علی شریعتی

پي‌نوشت‌:

1. اوج دوره تصوف در زمان سلجوقيان است و اصولاً دوره سلجوقيان به دوره خانقاه معروف است.

بن مایه : روزنامه اطلاعات.خرداد ماه 1390 خورشیدی

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

+1 # رضا 1391-03-29 15:13
شريعتي اگر زنده مي ماند و شاهد اين دره زماني مي شد حتما در نظرياتش تجديد نظر مي كرد
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه