مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

لزوم توجه به تاريخ باستاني ايران

عبدالحمید نیر نوری

روانشاد عبدالحمید نیر نوری

از هنگامي كه مرحوم مشيرالدوله پيرنيا كتاب تاريخ ايران باستان را منتشر ساخت مسير تدريس تاريخ در مدارس ما به كلي تغيير كرد و نحوﺓ ديد ما نسبت به تاريخ گذشته ايران كاملاً در قالب ديد باستان شناسان و خاور شناسان قرار گرفت. تاريخ باستاني ما از اين تاريخ به بعد، از قرن هفتم پيش از ميلاد يعني هنگامي كه مادها براي خود در مغرب ايران دولتي تشكيل دادند آغاز مي گردد و  براي دوره هاي ماقبل آن تمام هم ما مصروف بر آن است كه نشان دهيم ما ملتي بيابان گرد و نيمه بدوي بوده ايم كه در سايه برخورد با ملل و اقوام ساكن بين النهرين به تدريج شروع به تشكيل دولتهاي كوچكي در اطراف و اكناف قسمت غربي ايران داده ايم. به زعم اين خاورشناسان، اقوام ماد و پارس آريائي نژاد در اواخر هزارﺓ دوم يا اوايل هزارﺓ اول وارد ايران شده و مرتباً تغيير مكان داده اند تا بالاخره پارسيها در جنوب ايران و منطقه فارس كنوني و مادها در قسمت شمال غربي و مركز ايران جاي گرفته و مستقر شده اند و تحت تأثير تمدن ملل بابل و آشور قرار گرفته، در مدت كوتاهي توانسته اند بر ملل غربي خود فائق آيند و امپراطوري بزرگي براي خود تشكيل دهند كه بعد از دويست سال با هجوم اسكندر به ايران اين امپراطوري از هم پاشيده است.

اكنون بايد ديد آيا ما حق داريم تمام تاريخ مدون و موجود قديم خود را كه در خداينامه ها و شاهنامه ها و تواريخ دورﺓ صدر اسلام نقل شده، يك باره داستان و افسانه بشماريم و به مناسبت شباهت بعضي اسامي يا كارهاي بعضي پادشاهان كه در تواريخ قديم ما آمده و يا آنچه هرودت و ساير مورخين يوناني و غربي در مورد پادشاهان ماد يا هخامنشي آورده اند، تمام ادوار قديم تاريخ و حكومت خود را به زمان هخامنشي و اشكاني پايين آوريم و در واقع ثابت كنيم كه تمام سابقه تاريخي ملي ما (كه بنا به سنتي بسيار قديم شش هزار سال بوده) فقط از اوايل هزارﺓ اول قبل از ميلاد آغاز مي گردد؟ آيا واقعاً آنچه نياكان ما در بارﺓ اجداد خود نوشته اند همه باطل است و اين همه اسامي صحيح و قابل ملاحظه كه در روايات مختلف با تغييرات جزئي آمده را به اين دليل كه با گفته يونانيان تطبيق نمي كند بايد بي ارزش شمرد؟ چنين حكمي فاقد ارزش علمي است. مگر همسايگان غربي ما در بارﺓ ملل شرق از جمله چين چه مي دانستند و چه اطلاعاتي داشته اند؟ با همه اين احوال، تاريخ اين اقوام را اروپائيان از روي نوشته هاي خود اين اقوام كه موجود است و همه آنها از دوره هاي خيلي باستاني به دست ما نرسيده پذيرفته اند. مگر تاريخ قوم يهود يا يونان كه امروز در مدارس اروپا تدريس مي شود از روي نوشته هاي باقي مانده از اين اقوام پذيرفته نشده و ملاك قرار نگرفته است؟ مگر ما براي به دست آوردن تاريخ باستاني ملل قديم بين النهرين به چه چيز تكيه مي كنيم؟ آيا مگر به اتكاء گفته سلاطين اخير بابل و آشور كه خواسته اند به دلايلي براي آباء و اجداد خود سابقه طولاني قائل بشوند و به اتكاء گفته مورخين يهود و يونان و مصر از روي نوشته قدما و طرز خواندن بعضي از آثار فعلي كه از آن دوره ها به جاي مانده تاريخ بابل و آشور تنظيم نگرديده است؟ در مفابل ما تاريخ مضبوط و نوشته اي داريم كه دست به دست از دوره هاي بسيار قديم به ما رسيده است. آنچه از مغرب ايران و بين النهرين و كتب يوناني به دست آمده سرنوشت ايرانياني است كه در مغرب ايران زندگي مي كرده اند و كوششهايي است كه اين اقوام بعد از دورﺓ فترت به منظور رهايي خود از تسلط بيگانگان به كار برده اند، ولي تاريخ مادها و پارسيها مربوط به قسمت شرقي فلات ايران كه تا قلب آسيا و فلات پامير و سواحل درياي عمان و قسمتي از هندوستان امتداد دارد نيست و تازه مادها و هخامنشيان تمدن خود را از ملل مغرب چون بابل و آشور نگرفته اند. آنچه مبناي تمدن عميق و پيگير آنهاست همه در اين كشور در طي اعصار و قرون تكامل يافته بوده و اكنون كه آثار بسياري در سراسر ايران در نتيجه حفاريها به دست مي آيد اين موضوع به خوبي به ثبوت رسيده است. شمه اي از تاريخ و سرگذشت ايرانيان در قطعات كهن اوستا موجود است كه متأسفانه قسمت عمده آن از دست رفته و همان قدر كه باقي مانده كافي است كه تاريخ قديم ايران را تا حدي روشن سازد.

باستان شناسان از همان ابتدا كه به مشرق زمين آمدند دو هدف داشتند: اثبات گفته هاي تورات و اثبات گفته هاي هرودت و مورخين يوناني. به همين جهت نيز حتي شهري از زير خاك بيرون كشيدند و آن را "تروا" خواندند و هنوز در پي كشتي نوح مي گردند و هر چند يك بار دربارﺓ يافتن تخته پاره اي از آن، داستانها مي نويسند. ليكن وقتي در ايران حفاري آغاز مي شود، چون ما نيز متأسفانه غرب زده هستيم، سر تسليم در مقابل گفته شرق شناسان فرود مي آوريم.  چون آنها قبل از مادها تمدن و كشوري براي ما نمي شناسند، هر چه مي يابند اولاً آن را از حيث تاريخ بسيار پايين مي آورند و در ثاني در هر منطقه اي كه به شهري يا آثار تمدني بر مي خورند آن را به يك قوم و طايفه مجزائي كه براي مدتي كوتاه در آن منطقه زيسته اند نسبت مي دهند.  هنوز سعي نشده كه آثار يافت شده در قسمتهاي مختلف ايران از ديدگاه مرتبط بودن با يك تمدن واحد و يك كشور واحد كه ايران باشد مورد بررسي قرار گيرد و كوشش شود شهرهاي قديمي مذكور در تاريخ قديم خودمان با اين آثار تطبيق داده شود.

يكي از دلايل اين امر اين است كه متأسفانه تا كنون در اغلب مناطقي كه حفاري شده، جز در تپه سيلك و يكي دو فقره در مارليك، آثار نوشته اي در فلات ايران به دست نيامده است. اشكال در اين است كه باستان شناسان در تمام ايران به دنبال الواح گلي و خط ميخي مي گردند و در نتيجه اغلب چيزي به دست نمي آورند. آثار ما بنا به نوشته مورخين قديم در سراسر ايران روي پوست گاو و آهو يا پوست درخت خدنگ معروف به توز و به خط فارسي قديم با قلم و مركب نوشته مي شده و طبيعي است كه جز در موارد بسيار استثنائي كه به دلايلي وضع زمين و محيط طوري باشد كه حوادث جوي و آفات زميني در منطقه مورد نظر نفوذ نكند، غير ممكن است آثاري از دوره هاي قديم به دست آيد. يكي از اين استثنائات دو قطعه پوست نوشته اي است كه در اورامان اخيراً يافته اند و از دورﺓ اشكانيان است. آقاي كامرون كه الواح گلي خزانه تخت جمشيد را خوانده و در بارﺓ آن كتاب جامعي به رشته تحرير در آورده، در آن كتاب متذكر است كه به تمام اين الواح يك نخي وصل بود كه حدس مي زنند متصل به يك قطعه چرم يا كاغذ نوشته به خط ديگري بوده كه لوح گلي ترجمه آن بوده و به ضميمه اصل سند براي خزانه داري فرستاده مي شده است، ولي اثري از اين كاغذ ها يا چرمها به دست نيامده زيرا همه آنها خاك شده است. همين اسناد خزانه تخت جمشيد بسيار قابل توجه است زيرا نشان مي دهد كه هخامنشيان براي پرداخت هايي كه به كارگران مأمور براي بناي تخت جمشيد اين همه سند و مدرك كتبي نگاه مي داشته اند. در شوش يا بابل يا همدان كه پايتخت هاي سه گانه امپراطوري هخامنشي بوده محققأ اسناد و مدارك بسياري را حفظ مي كرده اند كه متأسفانه چون همه به خط پارسي قديم و بر روي چرم يا پوست بوده، از بين رفته و فقط بايد منتظر تصادفي بود تا قسمتي از اصل آثار را طبيعت حفظ كرده باشد و بعد ها به دست آيد. ولي صرف نبودن آثار نوشته باقي مانده از دوره هاي قبل نبايد در حال حاضر ما را بر آن دارد كه تصور كنيم ملت قديم ما بدون آثار نوشته و تمدن بوده است. دليل جالبي بر اين امر گفته نويسندگان قديم از جمله ابن نديم در الفهرست و بيروني در آثار الباقيه و حمزه اصفهاني در سني ملوك الارض و الانبيا در اين باره است.

حمزه اصفهاني مي نويسد: "به سال 350 هجري يك طرف از بناي موسوم به سارويه كه در اندرون شهر جي قرار داشت ويران شد و خانه اي پديد آمد كه در آن در حدود 50 بار پوست بود. اين پوستها به خطي كه كسي مانند آن را نديده بود نوشته شده بود و معلوم نشد كه اين پوستها چه زماني در اين بنا نهاده شده بود.

در بارﺓ وضع اين محل شگفت آور از من پرسيدند. كتابي از ابو معشر منجم كه به اختلاف الزيجات ترجمه شده بود نزد مردم بردم. ابو معشر در آنجا مي گويد: پادشاهان براي حفظ دانشها و به سبب علاقه شديدي كه در سراسر روزگار به بقاي آنها داشتند و نيز به سبب ترس از اين كه حوادث جوي و آفات زميني آنها را نابود كند، لوحهايي براي نوشتن مطالب برگزيدند كه در مقابل حوادث پايدارتر و از تعفن و پوسيدگي مصون باشد و آن پوست درخت خدنگ موسوم به توز (معرب توژ) بود. مردم هند و چين و ملل ديگري كه در مجاورت آنان بودند از آنان پيروي كردند و همچنين اين پوست را به سبب استواري و لغزندگي كه داشت به كمانهايي كه بدان تير مي انداختند مي پيچيدند و مدت بسياري بر كمانها مي ماند.

چون پادشاهان مذكور براي نگاهداري دانشهاي خود و ثبت آنها بهترين لوحها را يافتند، در سراسر زمين و شهرها و اقليم ها گشتند تا زميني پيدا كنند كه از زلزله در امان و خاكش سالم و كم عفونت و گل آن چسبنده تر و پايدارتر باشد و چون بنايي از آن بسازند روزگاراني بجا بماند و بالاخره در شهر جي (اصفهان) چنين مكاني يافتند و دانشهاي خود را در آنجا به وديعه نهادند كه تا زمان ما باقي است و سارويه ناميده مي شود. به وسيله اين بنا مردم دانستند كه چه كساني بدان جا آمده اند و شرح اين سخن آن كه سالها قبل از زمان ما قسمتي از اين بنا ويران شد و در آنجا خانه اي ساخته از گل سخت پديد آمد. در آن خانه كتابهاي بسياري از پيشينيان كه بر پوست توز نوشته شده و انواع دانستنيهاي گذشتگان به خط فارسي قديم بر آنها مندرج بود به دست افتاد. برخي از آن نوشته ها توسط كسي كه به اهميت آن پي برده بود خوانده شد ......."

تاريخ قديم ما در دورﺓ ساساني دست خوردگي بسيار پيدا كرده و دين و دولت كه در اين دوره از تاريخ ايران "توأمان" بوده اند و همه جا از يكديگر پشتيباني مي كردند، آثار دوره هاي قبل از خود را تغيير داده اند و قسمتهاي فراموش شده يا به دلايل ديني غير لازم را حذف كرده اند و دوره هاي قديم تاريخ ايران را يك باره به وسيله دو پادشاه آخر هخامنشي كه به مناسبت نزديكي با حمله اسكندر به ايران به طور مبهمي در يادها مانده بود به هم چسبانيده و به مناسبت اهميتي كه به هزاره ها مي داده اند از تاريخ دورﺓ اشكاني نيمي را حذف كرده اند و تاريخي درست كرده اند كه سبب همه گونه اشكال شده است و حتي به بعضي از شرق شناسان فرصت داده است كه از اين موقعيت استفاده كرده و همه آن را مورد ترديد قرار دهند. در اين دوره آنچه از پادشاهان هخامنشي به جاي مانده و يا از كتب يونانيان و يهود به دست آمده بود را مورخين صدر اسلام گرفته و به يكي از سلاطين دورﺓ كيان چسبانيده اند و همين امر باز به بعضي از خاور شناسان حق داده است كه تصور كنند كه اين سلاطين كياني همان سلاطين هخامنشي هستند كه با نام ديگري در تاريخ ايران آمده اند. خواندن كتب برخي از اين شرق شناسان در اين مورد جداً جالب توجه است كه با چه زحمت و صرف وقتي سعي نموده اند وجوه تشابه بين پادشاهان كياني و هخامنشي و مادي را بيرون آورند و آنها را با هم يكي سازند، ولي بعضي از دانشمندان غربي لااقل نسبت به قسمتي از تاريخ قديم ايران اين امر را انكار كرده و اذعان به تاريخي بودن سلاطين كياني به عنوان يك سلسله مسلم و ماقبل مادها كرده اند.

پروفسور كريستنسن در اين باره مي نويسد: "نسبت به رواياتي كه تاريخي شناخته مي شوند و صفت عمومي آنها مغاير با قبول حقيقت تاريخي ديگري نيست شيوه مطلوب به نظر من آن است كه نبايد آن حقايق تاريخي را به منزله اطلاعات اساطيري فرض كرد بلكه بايد اين روايات را هم به عنوان رواياتي تلقي كرد كه وقتي مبنايي از حقيقت داشته است و در عين حال بايد آنها را در پرتو قوانين معرﻓه النفسي تشكيل داستانها مورد آزمايش و تحقيق قرار داد." وي در كتاب كيانيان محققاً معتقد به وجود سلسله كيانيان در مشرق ايران است و آنها را سلاطين واقعي مي خواند، منتهي صحبت بر سر اين است كه اين سلسله در چه موقعي و چه تاريخي مي زيسته و در چه منطقه اي فرمانروائي داشته است. پروفسور كريستنسن اين سلسله را بين سده نهم و هفتم قبل از ميلاد قرار مي دهد، ولي به دلايلي كه بعداً خواهيم ديد شايد لازم باشد اين سلسله را لااقل يك هزاره بالا بريم.

در كتب قديم ايران، از جمله در آثار الباقيه بيروني، پادشاهان باستاني ايران در دورﺓ قبل از اسكندر به سه سلسله يا دسته تقسيم شده اند. دسته اول به زعم بيروني ملوك پيشدادي دادگر هستند و به عقيده او آنان كساني بودند كه همه زمين را مالك شدند و شهرهايي بنا نمودند و معادن را استخراج كردند و اصول صناعت را نيز به دست آوردند و در دوره فرمانروائي خود در روي زمين عدل و داد نمودند و آن چنان كه خداي تعالي سزاوار عبادت بود، او را پرستيدند. تحقيقات باستان شناسي در تمام منطقه خاورميانه كه در واقع مهد تمدن جهان است يك نوع هماهنگي و يك رنگي خاص بين مردم اين منطقه در هزارﺓ پنجم و چهارم قبل از ميلاد نشان مي دهد كه خود گوياي يك حكومت مشترك در بين آنان است. طرز تدفين مردگان به حالت خضوع به سوي خورشيد و پاشيدن گل اخري به روي آنان و مجسمه الهه هايي كه همه جا به منزله الهه باروري زمين به كار رفته دلالت بر وجود يك نوع دين و مذهب مشترك در بين آنان مي كند و هنر و صنعت همه جا گير و يكسان آنها و سفال منقوش كه از فلات ايران سرچشمه گرفته بزودي در سراسر اين منطقه منتشر مي شود باز بر وجود يك حكومت مشترك بين همه آنان دلالت مي كند. در اين موقع حتي نژاد مردم اين منطقه يكي بوده و همه به يك زبان تكلم مي كرده اند. شاهد اين امر گفته كتاب عهد قديم يعني تورات در سفر پيدايش است كه مينويسد مردمي از سمت مشرق به بين النهرين كه آن را شنعار مي نامد آمدند و ساروج و آجر براي ساختمان داشتند و شروع به ساختمان برج بلندي نمودند كه سر به فلك مي كشيد و همه را يك زبان بود. سپس در جمله هاي بعد متذكر ورود ملل و اقوام مختلف به اين منطقه مي شود زيرا مي نويسد يهوه كه ديد همه داراي يك زبان هستند و مشغول ساختن برجي بلند به سوي آسمان مي باشند تصميم به نابودي اين مردم گرفت و در بين آنان تفرقه انداخت و زبان آنان را مختلف كرد به طوري كه زبان يكديگر را نمي توانستند درك كنند و بنا براين جنگ و جدال ميان مردم بروز كرد.

در تاريخ ايران، پس از دورﺓ بهشتي جمشيد كه مردم در امن و امان و سلامتي و يك رنگي ميزيستند، ناگهان ضحاك اجنبي بر جمشيد فائق مي شود و سلطنت غاصبانه خود را بر ايران زمين تحميل مي كند تا كاوﺓ آهنگر بر عليه او مي شورد و او را مي گيرد و فريدون را را به سلطنت مي نشاند، ولي متأسفانه ديگر در اين دوره ايران حاكم مطلق بر سراسر جهان نبود. همين دورﺓ فترت سبب ورود اقوام مختلف و نيرومند در اين منطقه شده بود و وقتي در تاريخ ايران مي خوانيم كه فريدون جهان را بين سه پسر خود ايرج و سلم و تور قسمت كرد، اشاره به همين امر است.  هنگامي كه سلم و تور متحداً به جنگ ايرج آمده و او را از بين مي برند دلالت بر يك دورﺓ فترت و اشغال كشور توسط اجنبيان است و سپس جنگ بين ايران و توران آغاز مي شود و تا آخر دورﺓ كيانيان ادامه مي يابد.

در اين دوره بنا به گفته بيروني، ملوك ايلان (ايران) سلطنت مي كردند ولي به گفته او اين طايفه همه زمين را مالك نشدند و نخستين كسي كه كشورهاي روي زمين را قسمت كرد فريدون بود كه زمين را در ميان اولاد خود قسمت كرد. سپس ملوك كياني هستند كه سلطنت دنيا در زمان ايشان ميان امم متباينه قسمت شد و در ميان هر يك از اين سه دسته كه گفته شد فترتهايي است كه بدين سبب انتظام تاريخ به هم مي خورد. كيانيان را بيروني جبابره مي نامد و مقر فرمانروائي آنان را از زمان كيكاوس به بعد شهر بلخ مي داند. در پايان اين دوره گشتاسب مي آيد و در عهد او زرتشت ظهور مي كند و او را به دين خود مي خواند و همين امر سبب دشمني و جنگ بين ايرانيان و ملل همجوار از يك طرف و مردم سيستان از طرف ديگر مي شود و بالاخره باز منجر به يك دوره فترت طولاني در تاريخ ايران مي گردد.

زمان زندگي زرتشت از نظر اين كه زمان سلطنت كيانيان و دوره هاي ماقبل آن را روشن ميسازد براي مطالعه در كرونولوژي و تاريخ ايران باستان اهميت حياتي دارد.

پلينيوس (Plinius) رومي كه در سال 23 ميلادي متولد و در سال 79 ميلادي هنگام آتشفشان كوه وزوويو در ايتاليا هلاك گرديد در كتاب خود متذكر مي شود كه ادوكسوس و ارسطاطاليس شاگردان افلاطون زمان زندگي زرتشت، آورندﺓ آئين مغ كه عالي ترين و مفيد ترين فلسفه است، را شش هزار سال پيش از مرگ افلاطون دانسته اند و به گفته هرميپوس، زرتشت پنج هزار سال پيش از جنگ تروا مي زيسته است. با اين حساب زمان زرتشت پيغمبر به سال 6347 يا 6184 پيش از مسيح مي افتد.

سوئيداس (Suidas) كه در سال 970 ميلادي مي زيسته متذكر به وجود دو زرتشت است، يكي داناي پارس و ماد كه در پنج هزار سال پيش از جنگ تروا مي زيسته و ديگري اختر شناسي كه در عهد تيتوس بود.

گزنتوس (Xantus) كه قديم ترين مورخ يوناني است كه از زرتشت نام برده و زمانش را معين كرده از شهر سارد پايتخت ليدي بود و از حيث زمان مقدم بر هرودت و معاصر خشيارشا است (464-485 پيش از مسيح). گرچه بدبختانه اصل كتاب وي از دست رفته ولي بنا به نقل قولي كه ديوژنس لئرتيوس كه در حدود 210 ميلادي مي زيسته از او نموده: "زرتشت ششصد سال پيش از لشكر كشي خشيارشا به طرف يونان به سر مي برده است." بدين حساب، از آنجائي كه لشكريان خشيارشا كه در سارد جمع شده بودند در بهار سال 480 پيش از ميلاد به يونان روي آوردند، بنا براين زمان زرتشت بنا به گفته گزنتوس در حدود هزار و هشتاد (1080) پيش از ميلاد است.

استاد پورداود فقيد در مقدمه يسنا پس از نقل گفته بيشتر مورخين يوناني و رومي در اين مورد مي نويسد:"در ميان اخبار مورخين قديم يونان و روم، خبر گزنتوس راجع به زمان زرتشت قابل اعتماد است و مي توان ظهور پيغمبر ايران را در حدود هزار و هشتاد پيش از مسيح دانست."

شرق شناسان نيز در مورد زمان زندگي زرتشت هم عقيده نيستند، به طوري كه استاد تقي زاده در گاه شماري در ايران قديم آورده اند. هارلز تاريخ زندگي زرتشت را قبل از قرن 14 پيش از ميلاد ميشمارد. ادوارد ماير و هم عقيدگان او تاريخ زندگي او را درقرن دهم يا جلوترمعين كرده اند. كريستنسن بدون اتكاء به روايات، زمان زرتشت را در قرن هفتم پيش از ميلاد معين مي كند. وست، جكسون و عده اي ديگر، اين زمان را بين 660 و 583 پيش از ميلاد قرار مي دهند. هرتسفلد ولادت زرتشت را در 570 قبل از ميلاد قرار مي دهد و كوي ويشتاسب پدر داريوش را با گشتاسب حامي زرتشت يكي مي شمارد.

هرتل قرن ششم را زمان زرتشت مي نامد و لهمان هاويت زرتشت را هم زمان با داريوش بزرگ مي داند. پروفسور كريستنسن تطبيق كوي ويشتاسب را با پدر داريوش (به طوري كه بعضي از محققين و شرق شناسان از جمله هرتسفلد عقيده دارند) رد مي كند و متذكر مي شود كه تطبيق كوي ويشتاسب و پسرش سپنتودات (اسفنديار) قهرمان بزرگ آئين زرتشتي به هيچ روي شبيه و يكسان با ويشتاسب و پسرش نيستند. اين دو تن اخير آئين زرتشتي ندارند و علاوه بر اين دورﺓ سلطنت كوي ويشتاسب را بايد زماني پيش از دورﺓ ورود ايران شرقي در قلمرو حكومت هخامنشيان منسوب داشت زيرا از امارت نشين هاي گويان مشرق اثري در كتيبه هاي هخامنشي و كتب مورخان يوناني بر جاي نمانده است. وي همچنين مي نويسد كه با توجه به اينكه سال 630 قبل از ميلاد به عنوان بعثت زرتشت با محاسبه تاريخي ساختگي به دست آمده است، براي اين هماهنگي هيچ گونه ارزشي قائل نيست. اميل بنونيست در كتاب "مذهب قديم ايران به موجب مهمترين متون يوناني" چنين اظهار نظر مي كند كه "زبان پارسي قديم فقط لفظ اهورا مزداي مركب و به صورت يك كلمه را مي شناسد و در اين لفظ هيچ گونه تظاهري دائر بر اين كه اين لفظ لفظي مركب است موجود نيست. بالعكس در اوستا دو عنصر متشكله لفظ اهورا مزدا كاملاً مشخص و مجزا هستند و مستقلاً به كار برده مي شوند و اغلب در گاتها اين دو به صورت مجزا و دور از هم به كار برده شده اند. زبان گاتها ما را بر مرحله بسيار بعيد تري از تكامل دين در ايران سوق مي دهد. اختلاف لهجه و ديالكت بين زبان قديم اوستائي و زبان پارسي قديم نمي تواند ارزش اين تشابه اختلاف تاريخي بين اين دو عهد را بكاهد و هيچ كس امروزه شك ندارد كه زبان گاتها به مراتب بعيدالعهدتر از زبان پارسي قديم است كه در كتيبه هاي هخامنشيان موجود مي باشد." بنونيست بدين نحو نشان مي دهد كه محققاً پائين آوردن دوره و زمان زرتشت به عهد هخامنشيان مردود است.

تيل (Tiele) نيز متوجه شده كه نام مزدا، اهورا مزدا و اهورا كه در گاتها آمده نامي است مركب كه هر دو قسمت آن جداگانه استفاده مي شود. ولي در سنگ نبشته هاي هخامنشي، هر دو جزء به صورت واحد در آمده است. تيل چنين نتيجه مي گيرد كه براي حصول اين تكامل بايد مدتي بين قسمتهاي كهن اوستاي كنوني و سنگ نبشته هاي هخامنشي فاصله بوده باشد.

استاد ذبيح بهروز كه ساليان دراز در امر كرونولوژي و تقويم ايران زحمت كشيده اند از روي مدارك دقيق نجومي و مدارك تاريخي موجود، زمان زندگي زرتشت و تاريخ ظهور او را در قرن هجدهم پيش از ميلاد قرار مي دهند و دقيقاً روز و ماه و سال آن را به صورت زير تعيين نموده اند:

"اشو زرتشت در ششم فروردين سال 2400 پيش از تاريخ مشهور به يزدگردي به جهان آمده است. به حساب ديگر سال تولد او در 1725 پيش از ميلاد و 2346 قبل از هجرت به حساب شمسي ميباشد. وي شاه گشتاسب را هنگامي كه سي سال داشت به دين خود دعوت كرد." با در نظر گرفتن اين امر ابتداي سلطنت كيانيان به اواخر هزارﺓ سوم پيش از ميلاد مي رسد. در بعضي از روايات، از جمله زرتشت نامه، حضرت ابراهيم و زرتشت را يكي شمرده اند. كنتنو زمان حضرت ابراهيم را مقارن سلطنت حمورابي تعيين كرده و زندگي حمورابي و دوران سلطنت او را امروزه در حدود سنوات 1750-1792 قبل از ميلاد تعيين كرده اند و اين با محاسباتي كه استاد بهروز نموده همزمان مي شود.  اشكال عمده فاصله بين دوره سلطنت كي گشتاسب و دوره ماد و هخامنشي است كه تقريباً هزار سال فاصله در تاريخ ايران به وجود مي آورد.

در اين دوره ما از مطالعات شرق شناسان در آثار يافت شده از بين النهرين چنين در مي يابيم كه مردمي از اقوام ايراني كه آنها را به درست يا غلط كاسيت مي خوانند از قسمت مغرب ايران و كوهستان زاگرس به بين النهرين وارد شده اند و براي مدت قريب به پانصد الي ششصد سال بر تمام بين النهرين حكومت كرده اند. به دلايلي آثار اين دوره از تاريخ بين النهرين از بين برده شده و سعي شده اين مهاجمين را مردمي وحشي و بدوي به حساب آورند. گفته شده است در بين اين اقوام محققاً عناصر آريائي نژاد حضور داشته اند. از اين مردمي كه از ايران بر بين النهرين تاخته و براي مدت ششصد سال با آرامش و قدرت تمام بر سراسر بين النهرين سلطنت كرده و شهرهاي زيبايي ايجاد كرده و بزرگترين زيگورات بين النهرين را در عقرقوف به وجود آورده اند آثاركافي به جاي نمانده است. تحقيق در بارﺓ اين دوره از سلطنت ايرانيان بر بين النهرين خود ششصد سال از خلاء موجود در تاريخ ما را پر مي كند.

بين اين دوره و روي كار آمدن مادها و هخامنشيان مثل اين است كه در ايران دورﺓ فترتي بوده و ملوك الطوايف در سراسر ايران حكمفرمايي مي كرده اند. نبايد فراموش كرد كه تاريخ ايران قديم در زمان ساسانيان گرد آوري شده است. در اين دوره خداينامه هايي از روي روايات ديني كه اساساً متعلق به دورﺓ قبل از عهد ساساني است گردآوري شده و در بسياري موارد به دلايلي از قبيل نظر در هزاره ها،  دشمني نسبت به اشكانيان و عدم اطلاع در بارﺓ هخامنشيان و ماقبل آن و امثال اين دلايل، جرح و تعديل زيادي در تاريخ باستاني ايران به عمل آمده است.

هانري ماسه در كتاب فردوسي و حماسه ملي ايران مي نويسد: "وقتي اردشير سلسله ساساني را بنياد نهاد، يك پيش گوئي در اذهان بود كه به موجب آن شاهنشاهي ايران پس از هزار سال كه از اصلاح دين مزديسني بگذرد ويران خواهد شد. اردشير براي به تأخير انداختن اين امر، 501 سالي را كه بين او و اسكندر فاصله بود نصف كرد. او تعداد پادشاهاني را كه برابر با نصف اين مدت سلطنت كرده بودند باقي گذارد و بقيه را از تاريخ حذف كرد و سپس در شاهنشاهي ايران اين طور انتشار داد كه سالي كه او به سلطنت رسيد 260 سال بعد از اسكندر است و بر اساس آن تاريخ گذاري نمود."  ولي بر سر هخامنشيان كه مؤسس واقعي امپراطوري ايران بودند چه آمد؟

متأسفانه تمام نوشته هاي اداري و ديني ايرانيان در دست مغان دوره هخامنشي بود و به طوري كه همه نويسندگان دوره قديم هم عقيده اند، اسكندر اين نوشته ها را از بين برده و تاريخ ايران و سير ملوك اين سلسله را منهدم ساخته و شايد آثار باقيمانده نيز به دلايل ديني توسط مغان و موبدان به دست فراموشي سپرده شده است. ما مي دانيم كه سلاطين ساساني كتب مقدس ايران باستان را مجدداً گردآوري كردند. اين كتب شامل اوستا و تفاسير آن مي شد. اين اسناد ديني اشاره اي به هخامنشيان نمي كند، ولي در بارﺓ بعضي از پادشاهان باستاني قبل از آنها سخن مي گويد. در زمان ساسانيان آنچه از هخامنشيان در اذهان باقي مانده بود شكست آخري آنها از اسكندر مقدوني و از بين رفتن كتب مقدس بود.  آيا اين كسوف سلسله تاريخي هخامنشي و قسمتي از سلسله اشكاني در سنت زرتشتي كه موجب برقراري ساسانيان تحت نفوذ موبدان زرتشتي بود اصل و منشاء ديني داشته است؟ مي دانيم كه لااقل سلاطين اوليه هخامنشي زرتشتي نبوده اند و از دين مقدم بر اصلاح زرتشتي پيروي مي كردند و به نظر مي آيد كه اشكانيان نيز از همان سياست به هم آميختن اديان پيروي مي كرده اند. آيا دين زرتشتي عهد ساساني كه در مراعات شعائر ديني بسيار سختگير بود سرپوشي بر اين دوره هايي كه اديان ديگري با آن رقابت داشته و بعضي اوقات بر آن فائق بوده اند كشيده است؟

سنگ نبشته ها از مهمترين آثار به جا مانده از عهد هخامنشي است، منتهي نبايد فراموش كرد كه خط اصلي هخامنشيان خط ميخي نبود و اين خط را صرفاً براي به وجود آوردن آثاري مشابه آثار بين النهرين از روي خط پارسي قديم خود اختراع كرده بودند. كساني كه با اين خط آشنايي دارند متذكر ميشوند كه اين خط به تدريج كه به دوره هاي آخر هخامنشي نزديك مي شويم رو به انحطاط رفته و پس از انقراض هخامنشيان به كلي به دست فراموشي سپرده شد. بنا بر اين تعجبي نيست اگر سلاطين ساساني و موبدان آن دوره از خواندن اين خط كه بر دل كوهها و صخره ها كنده شده بود عاجز مانده باشند.

اكنون اجازه مي خواهم به عقب برگرديم و تاريخ ايران را از ابتداي آن مورد بررسي قرار دهيم. آريائيان ابتدا در سرزميني كه در اوستا آئيريه ويجه خوانده شده سكونت داشتند. در اين دوره اين قوم به دو دسته ايراني و هندي تقسيم نشده بودند. به زعم عده اي از محققين، مهاجرت آريائيان قبل از هزاره پنجم پيش از ميلاد آغاز شده است و علت آن اين بود كه آب و هواي آئيريه ويجه كه به عقيده بعضي در ارتفاعات پامير قرار داشت و در ابتدا معتدل و قابل سكونت بود ناسازگار شد و زندگي در آنجا دشوار شد. در ونديداد در زمان جمشيد اشاره به آغاز دوره يخبندان و سرما شده است و دلايل علمي هم اين نكته را تأييد مي كند. وجوه شباهت ميان زبانها و داستانهاي ملي ايرانيان و هنديان بسيار است و پيدا است كه اين زبانها و داستانها از يك ريشه بيرون آمده و بازمانده دوره اي است كه هنوز آريائيان در يك جا با هم مي زيسته اند. سرچشمه اين زبانها و داستانها را به دو هزار سال پيش از آن زمان ميرسانند و بدين ترتيب مي توان گفت تا هشت هزار سال قبل از ميلاد آريائيان از وطن اصلي خود در پامير مهاجرت نكرده بودند و هنوز در آنجا مي زيسته اند.

پس از مهاجرت به سوي جنوب و فرود آمدن از ارتفاعات پامير اين مردم به دو دسته تقسيم شده اند. عده اي رو به مشرق رفته و از دره سند و پنجاب به هندوستان سرازير شده و در آنجا سكونت اختيار كرده اند و عده ديگر رو به مغرب آورده و از راه آسياي مركزي و صحراي قره قوم امروزي يا دشت خاوران سابق وارد خاك ايران شده و در اين منطقه سكني گزيده اند.

تاريخ ما از ابتداي خلقت آغاز شده است. اولين بشر به زعم كتب ديني ايران باستان كيومرث يا گيومرته بوده كه با گاو اوليه در يك زمان خلق شدند. كيومرث نخستين بشري بود كه اهورا مزدا بيافريد. وي مدت سي سال تنها در كوهساران به سر برد. در هنگام مرگ از صلب او نطفه اي خارج شده، به واسطه اشعه خورشيد يا به روايتي ماه، تصفيه گرديده و در زير خاك محفوظ ماند. پس از 40 سال از آن نطفه گياهي به شكل دو ساقه ريواس و به روايتي مهر گياه به هم پيچيده در مهر ماه و مهر روز از زمين روئيد. سپس از شكل نباتي به دو انسان تبديل يافتند كه در قامت و چهره شبيه به يك ديگر بودند، يكي نر موسوم به مشيه و ديگري ماده موسوم به مشيانه. پس از پنجاه سال، آن دو با هم ازدواج كردند و بعد از مدت نه ماه از آنان يك جفت نر و ماده پا به عرصه ظهور نهادند. از اين جفت هفت جفت پسر و دختر متولد شدند. يكي از پسرها موسوم به سيامك و زنش موسوم به نساك بود. از سيامك و نساك جفتي متولد شدند موسوم به فرواك و فروآگين و از آنان هوشنگ و زنش كوزك به وجود آمدند. ايرانيان از نوادگان هوشنگ مي باشند.

هوشنگ در اوستا نخستين پادشاه خوانده شده و همواره با لقب پرادات همراه است كه امروز پيشداد ناميده مي شود. پس از هوشنگ تهمورث پسر ويونگهان برادر جمشيد به سلطنت مي رسد. بنا به سنت ديني، وي نوه يا نبيره هوشنگ است نه پسر هوشنگ و پدر جمشيد.  پس از تهمورث جمشيد به سلطنت مي رسد و سپس ضحاك ملقب به بيور اسب هزار سال سلطنت مي كند تا اين كه كاوه آهنگر بر او شوريده، او را از سلطنت بر كنار و فريدون را به سلطنت مي رساند. فريدون كشور را بين سه پسر خود ايرج و سلم و تور قسمت مي كند و ايرج را برادران مي كشند و يكي از نوادگان ايرج پس از چند نسل كه بعضي ده نسل گفته اند بر سلم و تور، يا در واقع پادشاهان اين دو كشور، در دوره به سلطنت رسيدن منوچهر غلبه مي كند و انتقام ايرج را باز مي ستاند. از اينجا معلوم مي شود كه در اين مدت ده نسل، ايران زمين در اشغال قبايل شرقي و غربي بوده است. اين دوره نيز چندان نمي پايد و افراسياب بر او فائق مي شود، ولي بالاخره منوچهر افراسياب را مجدداً از ايران بيرون مي راند و با او صلح مي كند و جيحون را سر حد قطعي بين ايران و توران قرار مي دهد. سپس ذاب به معيت گرشاسب سلطنت مي كند و بالاخره سلطنت به كيانيان مي رسد. اولين پادشاه اين سلسله كيقباد است و سپس كيكاوس، كيخسرو، كي لهراسب و كي گشتاسب. زرتشت در عهد كي گشتاسب ظهور مي كند.

تاريخ اين دوره طولاني سلطنت ايرانيان بسيار جالب است و اغلب اختراعات و اكتشافات منسوب به يكي از اين پادشاهان است به طوري كه در فارسنامه ابن بلخي آمده: "هوشنگ اول كسي بود كه آهن از سنگ به در آورد و از آن آلات و دست ابزار درودگري ساخت و درخت را فرمود بريدن و از چوب آن بنا ساختن و بعضي از سلاح از چوب و آهن ساخت و فرمود تا گاو و گوسفند و ديگر حيوانات را گوشتي كنند و از گوشت آن خورند و سباع و ددگان و ديگر حيوانات درنده و گزنده را كشته و كشاورزي و عمارت زمينها و تقدير آبها و ورزيدن غله ها و ثمر ها او پديد آورد. طهمورث اول كسي بود كه خط پارسي نهاد اسبان بر نشستن و بارها بر چهارپايان نهادن و لشكر ها از بهر نخجير به دست آوردن و از پشم و موي جامه و فرش ساختن را اول بار او به مردم آموخت. جمشيد سلاحهاي گوناگون ساخت و از آهن و پولاد، پوشيدني و شمشير او بيرون آورد و دست افزارهاي صناع او پديد آورد و ابريشم و قز و كتان رشتن و بافتن و رنگ كردن آن او استخراج كرد. سنگ از كوه بريدن و گچ و آهك و ساروج و مس و روي و ارزيز و سرب و آبگينه از معدنها او بيرون آورد و انواع عطر و طيب او فراهم ساخت و جواهر از ميان سنگ و از دريا او استخراج كرد و آغاز بناهاي عظيم ساختن او كرد و گرمابه ابتدا او ساخت و زرورق كه به نگارگري به كار برند او فرمود و رنگهاي گوناگون در هم آميخت از بهر زينت ديوارهاي سراها و اول كسي كه نقاشي و صورتگري فرمود او بود. فريدون علم طب را براي اولين بار وضع كرد و در فلسفه و نجوم دستي تمام داشت. او بود كه از نباتهاي دشتي و گياههاي كوهي داروها استخراج كرد كه مردم را و ديگر موجودات را به كار آيد و افسونها كه مردم كنند بر دردها و بيماريها و غيره اول او نهاد. اول كسي كه باغ ساخت منوچهر بود و دهقاني او پديد آورد و خندق بر گرد شهرها اول بار او كشيد..."

مردمي كه در فلات ايران از ابتدا به سر مي بردند و يا از پامير بدان قدم نهادند با مردم جلگه بين النهرين از نظر محيط زيست اختلاف عمده داشتند. مردم فلات ايران در سرزميني ميزيسته اند كه در آن رودخانه هاي بزرگ يافت نمي شود و آب كمياب بوده است. آدمي فقط با كوشش مستمر و ياري طبيعت در فرستادن بارانهاي مفيد و به موقع پاييزي و برفهاي زمستاني قادر بوده آب لازم براي كشت و زرع و ادامه زندگي خود فراهم سازد، لذا آب براي مردم فلات ايران سرچشمه حيات و خوشي بوده است.  در مقابل، براي مردم بين النهرين كه در آن دو رودخانه پر آب و عظيم وجود دارد آب جنبه حياتي خود را از دست مي دهد و بعضي اوقات به صورتي مخرب عرض وجود مي كند. طغيان آب اين دو رودخانه از قديم موجب تخريب آباديها و كشتزارها بوده است.

لذا هرجا به تصاوير و نقوشي از آثار بين النهرين و شوش و فلات ايران بر مي خوريم كه درآن آب و بزهاي كوهي به چشم مي خورد ميتوان منشاء آن را از مردم فلات ايران دانست خاصه آن كه بيشتر درختاني كه در اين نقوش روي سفال يا مهر هاي استوانه اي به دست آمده درختاني چون كاج و سرو است و نه درخت خرما. ماه در اين نقوش معمولاً به صورت دايره اي كه در آن چند شاخه نبات يا چند خط منكسر كشيده شده ديده مي شود و معرف سبزي و آب است و در وسط شاخ بزهاي كوهي به تصوير كشيده شده است.

همچنين خورشيد براي ايرانيان جنبه خاص و اهميت بسياري دارد. مردم فلات ايران خورشيد را سرچشمه نور و سعادت و خوشي مي دانند و حال آن كه خورشيد براي مردم بين النهرين و هند و مصر بي رحم و سوزان است. آنها بر عكس مردم فلات ايران كه دنبال روز و نور و گرمي خورشيد مي گردند، در پي شبهاي آرامش بخش و مطبوع و خنك و نور ملايم مهتاب هستند و سعادت خود را در ماه مي جويند. بي دليل نيست كه مردم جلگه بين النهرين و فلسطين و مصر و هند همه در يك دوره اي از تاريخ خود گاو را كه مظهر ماه است پرستش مي كرده اند. موسي به محض اين كه چند روزي به كوه طور رفت، قوم يهود گوساله اي از طلا ساختند و پرستش كردند. در مصر گاو اپيس جنبه تقديس داشت و در هند تا امروز گاو مورد احترام خاص است و در قديم پرستش مي شد، ولي گاو پزستي در فلات ايران بي سابقه است. ايرانيان از همان ابتدا احترام اصلي را براي خورشيد قائل بوده اند و به همين دليل نيز از گهواره تا گور با احترام به آن ستاره پر نور و حيات بخش متوسل مي شده اند.

مردم فلات ايران در تمام طول تاريخ قديم خود مردگان را به پهلو و با حالت خضوع و خشوع روي به سمت خورشيد دفن مي كردند و از ابتدا خورشيد و بعد ها مهر را كه ايزد مربوط به خورشيد و نور است پزستش مي كرده اند. اگر مردم بين النهرين به خورشيد احترام گذاشته اند، به تقليد از ايرانيان و يا به منظور دفع شر كردن از عاملي بوده كه براي آنان قهار و سوزان بوده است. اين فكر كه خورشيد پشتيبان ايرانيان و ايزد مهر حامي بزرگ كشور ايران است، از همان اوائل اسكان مردم در فلات همواره مد نظر بوده است.

هرودت در جايي كه در باره لشكركشي خشيارشا به يونان و گرفتن خورشيد در هنگام لشكر كشي سخن مي گويد، از زبان مغان گويد كه چون خورشيد حامي ايرانيان است، بنابراين گرفتن آن به زيان غير ايرانيان است كه در اين مورد يونانيها بوده اند. فردوسي هنگامي كه در باره ايران و توران بحث مي كند، در جايي به همين مناسبت آورده:

كه چون ماه تركان بر آيد بلند

ز خورشيد ايرانش آيد گزند

علامت رسمي ايران طي سالهاي متمادي خورشيد و شير بوده است و حال آن كه ملل همسايه ما در ممالك اسلامي و تركيه، علامت رسمي خود را ماه قرار داده اند و آن را به صورت هلالي كه ستاره اي در وسط دارد مي نمايند.

سومين عاملي كه در آثار باستاني ايران به چشم مي خورد و در كاوشهايي كه در اغلب نقاط مختلف ايران شده به وفور به دست آمده، مجسمه هايي از زن است كه با سنگ، عاج، خاكستر يا گل رس ساخته شده است. همه اين مجسمه ها رابطه اي با باروري، فراواني، حاصلخيزي و توالد داشته اند و چنين حدس زده مي شود كه اينها مظهر زمين بوده و با سپندارمذ و آناهيتا كه الهه آب، باروري ، سعادت و رفاه خانواده مي باشد ارتباط داشته است.

ارتباط گاو اوليه با رويش همه گونه نباتات و حيوانات كه در افسانه هاي قديم ايران ثبت است خيلي جالب توجه است. در نقوش بسياري كه روي سفال و فلز و مهر هاي استوانه اي از ازمنه قديم طي كاوشها به دست آمده، گاوي را مي بينيم كه نباتاتي از اطراف بدن او بيرون آمده است. اين نقوش همه با گاو اوليه (اوك دات) كه با كيومرث به وجود آمد و پس از كشته شدن او به دست اهريمن، از گوشت او همه گونه حيوانات و نباتات به وجود آمدند ارتباط دارد. به علاوه همين داستان بعداً در آئين مهر داخل شده است. بانو فيليس اكرمن معتقد است كه افسانه گيلگمش و انكيدو از داستان كيومرث و گاو اوليه سرچشمه گرفته، ولي متأسفانه چون بابلي ها اصل موضوع را خوب درك نكرده بودند، اشكالاتي در داستان گيلگمش به چشم مي خورد.

ديگر آنچه در همه آثار ايران و بين النهرين مربوط به هزاره هاي سوم تا اول پيش از ميلاد به چشم مي خورد، درخت زندگي است كه با آب حيات ارتباط ناگسستني دارد و در ادبيـات مزديسنـي با هئومه زرين كه گياه حيات است مرتبط مي باشد و آن را عقابي از آسمان به كوه مرتفعي مي آورد. در زادسپرم و بندهشن صحبت از درختي مي شود كه درخت همه تخم ها نام دارد و در ميان درياي فراخكرت مي رويد. در كنار اين درخت نيز درخت كئوكرن (شاخ گاو) كه همان هئومه سپيد است براي مقابله با پوسيدگي و فرتوتي روئيده است. هر كه برگ اين درخت را بخورد، به جاويداني خواهد رسيد و به همين مناسبت آن را برگزيده و سرور گياهان و درختان مي خوانند. درخت هئومه دور دارنده مرگ، ارزاني دهنده عمر طويل و فرزند زياد به زنان است.  از سوي ديگر، درخت زندگي كه پايه ها و ريشه هاي آن در آب (مظهر قدرت خلاقه) قرار داشت، در عين اين كه مظهر همه عالم هستي بود، وسيله اي براي دستيابي به حق نيز محسوب مي شد زيرا سر به فلك مي كشيد. فردوسي در باره سرو كاشمر كه يكي از اين درختان سر به فلك كشيده است از زبان زرتشت فرمايد:

فرستاد   هر سو به كشور پيام

كه چون سرو كشمر به گيتي كدام

ز مينو فرستاد زي من خداي 

مـرا گفت از اينجـا به مينـو خرام

اين سرو در آثار تخت جمشيد با زيبائي هر چه تمامتر مكرر نموده شده است و همين درخت است كه در آثار بين النهرين خاصه در بين آشوريها عرض وجود مي كند.

براي اين كه واقعاً تاريخ ايران از نظر كرونولوژي و از نظر تطبيق با آنچه در حفاريها به دست آمده روشن شود، همت و پشتكار و ميل به يافتن راه حل مشكلات موجود ضرورت دارد. همان طور كه همه پژوهندگان معترف هستند، نمي توان پذيرفت كه تاريخ باستاني ما همه افسانه است و بايد آن را مانند داستان تخيلي تلقي كرد. نكات زير به خصوص قابل توجه است و در حل معضلات تاريخ قديم ايران و تجديد نظر در آن به جوينده كمك تواند كرد:

1- در بسياري جاها تحت تأثير نزديكي هزاره ها و ميل اشخاص براي استفاده از آنها به منظور الهي جلوه دادن شورش و يا تثبيت وضعيت پس از فتح آني و يا به عقب انداختن پايان يك هزاره، دستبردهاي بسياري در تاريخ ايران زده شده و جرح و تعديلهاي زيادي از نظر كرونولوژي در آن وارد شده كه شناختن صحيح از سقيم درآن خالي از اشكال نيست. بدون پشتكار، مطالعه و صرف وقت بسيار، نمي توان به آساني اين گره هاي كوري كه بر تاريخ ما و كرونولوژي آن خورده را گشود.

2- دوره هاي فترت زيادي در تاريخ ايران وجود دارد كه براي سهولت همه را ناديده انگاشته اند و با حـذف دوره هاي تاريك و غير مشخص، سعي نمـوده اند تاريخ منسجـم و به هم پيوسته اي بسازند كه در نتيجه همان طور كه ديديم در بسياري موارد اشكالات فوق العاده اي پيش آورده و سلاطين كياني يك باره به دو پادشاه آخر هخامنشي پيوند خورده اند.

3- رابطه بين اقوام مغرب ايران، از جمله لولوبيان، گوتيان، اورارتوها، كاشيها و بالاخره خوزيها (كه به منظور هاي خاصي آنها را عيلامي خوانده اند)، با پادشاهان شرقي ايران روشن نيست و محتاج به مطالعه دقيق است، زيرا به طوري كه به ثبوت رسيده در دوره هاي اوليه رابطه نزديكي بين تمام ايران وجود داشته و بعداً در دوره هاي اول سيلك رابطه قطعي بين سيلك و خوزستان و فارس و مغرب ايران به چشم مي خورد.

4- اگرچه بعضي خصوصيات پادشاهان كياني را بعدها با خصوصيات پادشاهان ماد و هخامنشي مخلوط نموده اند تا ناگهان بتوانند سلطنت كيانيان را به دارا و اسكندر برسانند، ولي بسياري از خصوصيات پادشاهان كياني مطلقا ارتباطي با خصوصيات هخامنشيان و مادها ندارد.

5- در دوره اسلامي، بسياري حشو و زوائد از تورات و كتب اسلامي وارد تاريخ ايران شده كه ابداً ارتباطي با تاريخ ايران ندارد و با كمي دقت به آساني مي توان آنها را استخراج و از تاريخ اصلي حذف كرد.

6- بعضي از اشعار شاهنامه با داستانهاي چيني مشابهت دارد و وجه اشتراكي بين آنها وجود دارد كه شايد سكاها مسئول آن باشند و اين امر به هر صورت قابل توجه و مطالعه است.

7- در ونديداد اشاره به خط سير آرياهاي ايراني از "آئيـريه ويجه" به سـوي ايران هست كه مي تواند براي مشخص كردن ولاياتي كه به تدريج جزو ايران شده مورد استفاده قرار گيرد.

8- سكاها كه يكي از اقوام ايراني نژاد هستند نقش خيلي مهمي در تاريخ ما دارند.

9- موضوع خط و زبان ايرانيان بسيار مهم است. ضروري است خود ما با دقت اين موضوع را مورد مطالعه دقيق قرار دهيم و از آنچه خاورشناسان در باره خط و زبان ما نوشته اند برحذر باشيم.

10-مقايسه زروان و طرز تولد هرمزد و اهريمن به صورت دو قلو و نيز داستان جم كه معروف بود دو قلو به دنيا آمده با كليه دوقلوهاي معروف تاريخ خيلي جالب توجه است. آثاري از اين دو قلوهاي اوليه بعدها موجب به وجود آمدن شكل سومين منظومه منطقه البروج معروف به دو پيكر يا جوزا شده است. از روي آثاري كه بر سفالها و ديگر اشياء راجع به اين موضوع در ايران يافت شده و متعلق به دوره هاي خيلي قديم يعني هزاره چهارم و سوم پيش از ميلاد است مي توان پي برد كه ورود آرياها به ايران بر خلاف آنچه مي خواهند به ما ثابت كنند خيلي قبل از هزاره اول قبل از ميلاد اتفاق افتاده است.

11-سكوت خاورشناسان در تاريخ بابل و آشور در باره آثار دوره ششصد ساله حكومت ايرانيها (كاشيها) بر بين النهرين بسيار جالب توجه است و لازم است با دقت مورد بررسي قرار گيرد تا اطمينان حاصل شود غرض خاصي در كار نبوده و سرپوش مصنوعي بر اين واقعه نهاده نشده است.

12-آثار بسيار جالبي در ارتباط با بعضي داستانهاي موجود در تاريخ ما به دست آمده از جمله تصوير"نين گي زي دا" كه ماري بر هر دو دوش دارد و مقايسه آن با داستان ضحاك، مقايسه اژدهاي سه سر و شش چشم اوستا و تصوير اژدهاي سه سر و شش چشم منقوش بر ليوان زرين حسنلو، مقايسه داستان ضحاك و كاوه آهنگر و گرزه گاو سر فريدون و درفش كاويان با آنچه بر مهر استوانه يافت شده در ايران و منتشر شده در كتاب قديم بانو پارودا، مقايسه داستان گيلگمش و كيومرث كه او را گيل شاه نيز خوانده اند، همچنين مقايسه داستان پرواز كيكاوس به وسيله عقابها به آسمان و تصويرهايي كه از به آسمان رفتن مردي در ظرف زرين حسنلو و در آثار به دست آمده در بين النهرين.  همچنين است تصوير اهريمن و اهورا مزدا كه از زروان اكرنه به وجود آمده و هر يك با مخلوقات خود در ظرفي كه به عقيده دكتر گيرشمن متعلق به سده هشتم پيش از ميلاد است به چشم مي خورد. اين ظرف در لرستان به دست آمده و در كتاب ايران گيرشمن به چاپ رسيده است.

13-تصوير اهورا مزدا به عنوان فردي با بال اعم از اين كه بدن او به شكل عقاب باشد يا انسان بالدار همه جا بر روي آثار سفالي و فلزي مربوط به هزاره دوم و اول پيش از ميلاد موجود است و مي رساند كه اين تصوير از آشوريها و مصريها تقليد نشده بلكه برعكس شكي وجود دارد كه آسور (خداي آشوريها) و اهورا (خداي ايرانيان) رابطه اي با هم داشته باشند.

14-صرف شباهت اسامي هيچگاه دليل كافي براي اثبات وحدت دو يا چند تن نمي تواند باشد زيرا به قول استاد كريستنسن بعضي از اسامي ممكن بود پيش از آن عموميت داشته و عادي بوده باشد و فقط به استناد ورود آنها در افسانه نتوانيم به وسعت دايره رواج آنها پي ببريم. ممكن است خاندانهاي ايراني اطفال خود را به نام افراد مشهور زمانهاي گذشته ناميده باشند به نحوي كه بسياري از اسامي كه متعلق به يك خاندان تاريخي يا افسانه اي بوده در خاندان ديگر يا در محيط تاريخي جديدي به كار برده شود بنابراين اگر بين دارندگان اين اسامي در دو مورد ارتباط نژادي و سنتي وجود نداشته باشد براي آن كه آن دو را يكي بپنداريم ناگزيريم در روايات مربوط به آنان به وجود خطاهايي معتقد شويم.

15-اخيراً حربه جديدي به دست باستان شنـاسان افتاده تا با ذكر تاريخـي كه به روش كربن14 به دست آمده، موضوع تاريخ دوره يا محل يا اشيـايي را قطعي و خاتمه يافته تلقي نمايند و به اتكاء محاسبـاتي كه به وسيله كربن14 شده، تاريخ آن را تعيين نمايند. متأسفـانه كربن14 اغلب راه حل قطعي مسئله نيست و به دلايلي كه ذكر آنها در اينجا موجب اطـاله كلام ميگردد به اين تاريخ ها نمي توان اطمينان كافي داشت. آقاي فردريك زوينر (Frederick E. Zeuner) كه متخصص در امر تاريخ گذاري مي باشند در كتاب خود پيشنهاد كرده اند كه تاريخ هايي كه توسط كربن 14 به دست آمده را بايد به قيد احتياط تلقي نمود و به عنوان مثال متذكر شده اند كه محاسبه با كربن 14 در مورد تپه جارمو واقع در عراق مضحكه بوده است. ايشان مي نويسند كه اشياء يافت شده در تپه مذكور 11 بار با طريقه كربن 14 از نظر تعيين زمان اين اشياء اندازه گيري شده و بر اين اساس براي تپه اي اي كه به موجب شواهد باستان شناسي بيش از 500 سال به صورت متوالي اشغال نبوده فاصله زماني 6000 سال نشان داده است. وي اين را دليل بر عدم امكان اتكاء و اطمينان به روش اندازه گيري زمان با كربن 14 مي شمارد.

بن مایه : تارنمای زنده یاد نیر نوری

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML