دكتر حسين خسروي
استاديار دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه آزاد اسلامي ـ واحد شهركرد
عطار در ابيات 616 تا 680 منطقالطير شيوه خاصي را در استفاده از سمبل ابداع كرده است. او در اين بخش، كه 65 بيت دارد، با سيزده پرنده گفتوگو ميكند.
گفتوگو با هر پرنده در پنج بيت ارائه شده است و در هر پنج بيت، ساختاري سه جزئي وجود دارد كه در آن، يك پرنده، يك پيامبر و يك شخصيت منفي (ضدقهرمان) ديده ميشود.
پرنده در سه مفهوم طير، سالك و روح؛ پيامبر در مفهوم نبي، ولي خدا، و پير؛ و شخصيت منفي در معناي قاموسي واژه، نفس و جسم به كار رفته است. اين سه مفهوم در تمام قسمتهاي سيزدهگانه ثابت است.
در منطقالطير به نقش نمادين اعداد هم توجه شده است و شاعر به رمز چندين بار بر اعداد خاص تأكيد ميكند.
يكي از راههاي شناخت انديشه و نظام ذهني يك شاعر يا نويسنده، بررسي و تحليل صورتهاي خيالي اثر اوست و در اين زمينه آنچه بيشتر مورد كندوكاو قرار ميگيرد، آن دسته از صورتهاي خيالي است كه از ديرباز محل توجه شارحان متون بوده است، مانند تشبيه، استعاره، و انواع مجازها؛ اما كمتر به مبحث نماد پرداخته شده و نمادهاي به كار رفته در آثار ادبي قديم و جديد، بيشتر براساس فرمول استعاره تحليل شده است.اين بيتوجهي به نماد، ضمن آنكه شارح را در دستيابي به دقايق و جزئيات اثر ادبي ناكام ميگذارد، مانع شناخت كامل و همه جانبه سبك و ديدگاه شاعر هم ميشود و در نهايت بر اثر پيشفرضهاي نادرست، حاصل كار با واقعيتهاي اثر انطباق نمييابد.
نمايد يا سمبل يكي از انواع صور خيال شاعرانه است كه به دليل تعدد مفاهيم و طرفيت معنايي گستردهاي كه دارد، در مرتبهاي فراتر از استعاره قرار ميگيرد. در نماد، يك واژه افزون بر حفظ معناي حقيقي خود، يك يا چند معناي غيرحقيقي (مجازي) را نيز نمايندگي ميكند.
سمبل در مقايسه با استعاره، دايره معنايي گستردهتري دارد و ممكن است بر چند مفهوم مجازي دلالت كند، ضمن آنكه ـ خلاف استعاره ـ معناي حقيقي خود را نيز حفظ ميكند.
اين نوشتار درباره نحوه نمادپردازي عطار با بررسي بخشهايي از منطقالطير است.
نمادشناسي منطقالطير
عطار در منطقالطير پيش از ورود به داستان سيمرغ و پرندگان مسافر، شيوه خاصي را در استفاده از سمبل ايجاد كرده است. او در اين قسمت، كه ابيات 616 تا 680 كتاب1 را دربر ميگيرد، ساختار واحدي را پيريزي كرده است و سمبلهاي مورد نظر خود را به دفعات در قالب آن ارائه ميكند. اين بخش از كتاب، مقدمه يا پيشدرآمدي هم براي ورود به داستان اصلي محسوب ميشود. اين قسمت براي آشنا ساختن خواننده با موضوع و تم اصلي اثر و ايجاد آمادگي در او است. در كتب بديع سنتي به موارد مشابه آن، چنان كه در تراژدي رستم و سهراب ديده ميشود، براعت استهلال و امروزه به آن بيشتر «زمينهسازي» يا «فضاسازي» گفته ميشود. اين قسمت هسته اصلي و عصاره اصلي اثر را نيز در خود نهفته دارد.
شيوه اصلي مورد اشاره، ساختاري است سه جزئي كه در آن، يك پرنده، يك پيامبر و يك شخصيت كممايه يا پست، كه در تقابل با پيامبر قرار دارد، ديده ميشود. پرنده، سالكي است كه براي رسيدن به حقيقت سفري را آغاز ميكند. در اين سفر، پيامبر نقش هادي و راهنماي او را برعهده دارد و شخصيت منفي هم بازدارنده او از اين سفر است. اين شخصيت منفي همان ضدقهرمان است كه معمولاً در داستانها ميكوشد از هر راه ممكن، جلوي موفقيت قهرمان داستان را بگيرد يا او را به كلي نابود سازد.
در بيشتر موارد، بين پرنده و پيامبر نيز نوعي ارتباط و تناسب وجود دارد؛ به طور مثال هدهد با سليمان، موسيجه با موسي، كبك با صالح (به اعتبار لفظ مشترك كوه)، طاووس با آدم (از نظر حضورشان در بهشت)، تذور با يوسف (به اعتبار حضورشان در چاه)،... ارتباط و اشتراك دارند. در برخي موارد نيز عطار خود به گونهاي اين تناسب را ايجاد كرده است، به عنوان نمونه دراج را به سبب هماهنگي موسيقيايي، با معراج همراه ميكند، سپس از لفظ معراج به عيسي منتقل ميشود كه به آسمان عروج كرد.
عطار از اين ساختار ويژه سيزده بار استفاده كرده و نكتة جالب اينكه سعي داشته است تمام قسمتهاي سيزدهگانه را در پنج بيت ارائه كند و از اين جا ميتوان استنباط كرد كه آفرينش چنين شيوهاي اتفاقي نبوده و شاعر از پيش براي آن طرح مشخصي داشته است. حتي الگوهاي لفظي نيز وجود چنين طرحي را تأييد ميكند، از جمله استفاده از الفاظ «مرحبا» و «خهخه» به صورت يك در ميان در تمام قسمتها.
اجزاي سهگانهاي كه از آنها ياد شد، هر كدام در كاربرد سمبليك معاني زير را دربردارند:
پرنده: 1- معناي قاموسي واژه(طير) 2- سالك 3- روح
پيامبر: 1- معناي قاموسي واژه(رسول) 2- ولي خدا 3- پير
شخصيت منفي: 1- معناي قاموسي واژه (...) 2- نفس 3- جسم (يا...)
اكنون هر يك از قسمتهاي سيزدهگانه را به طور جداگانه نقل ميكنيم و سمبلها و معاني چندگانة آنها را براساس طرح سه جزئي بالا مشخص ميسازيم:
قسمت اول:
مرحبا اي هدهد هـــادي شده در طريقت پيك هر وادي شده
اي به سرحد سبا سير تو خوش با سليمان منطقالطير تو خوش
صاحب سـر سليـمان آمدي از تفاخر تاجـور زان آمــدي
ديو را در بند و زندان بــازدار تا سليمان را تـو باشـي رازدار
ديو را وقتــي كه در زندان كني با سليمان قصد شادروان كني
(عطار.1368: 612-620)
در اين قسمت، هدهد در سه معني: 1- پرندة موسوم به شانهبهسر 2- سالك 3- روح؛ سليمان در معناي: 1- دومين پادشاه و پيامبر بني اسرائيل 2- ولي خدا 3- پير؛ و ديو در معناي: 1- موجود كژ رفتار افسانهاي 2- نفس 3- جسم به كار رفته است.
قسمت دوم:
خهخه اي موسيجه موسي صفت خيز موسيــقار زن در معرفت
گردد از جان مرد موسيقي شناس لحن موسيقي خلقت را سپاس
همچو موسي ديدهاي آتش ز دور لاجرم موسيجهاي بركوه طور
هم ز فرعـون بهيمــي دور شـو هم به ميقات آي و مرغ طور شو
پس كلام بي زفان و بيخــروش فهم كن بيعقل بشنو نه به گوش
(عطار1368: 621-625)
موسيجه: 1- يكي از گونههاي قمري يا فاخته 2- سالك 3- روح
موسي: 1- پيامبر بني اسرائيل 2- ولي خدا 3- پير
فرعون: 1- فرمانرواي مصر در عصر موسي 2- نفس 3- جسم
قسمت سوم:
مرحبا اي طوطي طوبـي نشين حله در پوشيده طوقي آتشين
طوق آتش از براي دوزخيست حله از بهر بهشتي و سخيست
چون خليل آن كس كه از نمرود رست خوش تواند كرد در آتش نشست
سربزن نمــرود را همچــون قلم چون خليلالله در آتش نه قدم
چون شدي از وحشت نمــرود پاك حله پوش از آتشين طوقت چه باك
(همان: 626-630)
طوطي: 1- پرندهاي مشهور و سخنگو 2- سالك 3- روح
خليل: 1- ابراهيم جد اعلاي بنياسرائيل 2- ولي خدا 3- پير
نمرود: 1- پادشاه بابل در عصر ابراهيم 2- نفس 3- شيطان
قسمت چهارم:
خهخه اي كبك خرامان در خرام خوش خوشي از كوه عرفان در خرام
قهقه در شيــوهي اين راه زن حلقــه برسنـدان دارالله زن
كوه خود در هم گداز از فاقهاي تا بــرون آيد ز كوهت ناقهاي
چون مسلم ناقهاي يابي جوان جوي شيــر و انگبين بيني روان
ناقه ميران گر مصالح آيدت خود به استقبــال، صالح آيدت
(عطار1368: 631-635)
كبك: 1- پرندهاي از راستة مرغان خانگي 2- سالك 3- روح
صالح: 1- پيامبر قوم ثمود 2- ولي خدا 3- پير
كوه: 1- جبل 2- نفس 3- جسم
قسمت پنجم:
مرحبا اي تنگ باز2 تنگ چشم چند خواهي بود تند و تيز خشم
نامـهي عشـق ازل برپــاي بند تا ابد آن نامته را مگشــاي بنـد
عقل مادرزاد كــن با دل بــدل تا يكي بينــي ابـد را تــا ازل
چارچوب طبـع بشكن مـردوار در درون غـار وحدت كن قرار
چون به غار اندر قرار آيد تــو را صدر عالم يار غار آيد تو را
(همان: 636-640)
تنگ باز: 1- پرنده شكاري 2- سالك 3- روح
صدر عالم: 1- حضرت محمد(ص) 2- ولي خدا 3- پير
طبع: 1- مزاج، طبيعت 2- نفس 3- جسم
قسمت ششم:
خهخــه اي دراج معـراج الست ديده بر فرق بلي تاج الست
چون الست عشق بشنيدي به جان از بلي نفس بيزاري ستان
چون بلــي نفس گــرداب بلاست كي شود كار تو در گرداب راست؟
نفس را همچون خر عيسي بسوز پس چو عيسي جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغ جان را كار ساز تا خوشت روحالله آيد پيشباز
(همان: 641-645)
دراج: 1- پرندهاي از راسته كبكها 2- سالك 3- روح
عيسي: 1- پيامبر مسيحيان 2- ولي خدا 3- پير
خر: 1- چارپاي معروف (مركب عيسي) 2- نفس 3- جسم
قسمت هفتم:
مرحبا اي عندليب باغ عشــق ناله كن خوش خوش ز درد و داغ عشق
خوش بنال از درد دل داودوار تا كنندت هر نفس صد جـان نثـار
حلق داودي به معني برگشـاي خلق را از لحن خلقت ره نمــاي
چند پيوندي زره بر نقس شـوم همچو داود آهن خود كن چو موم
گر شود اين آهنت چون موم نرم تو شوي در عشق چون داود گـرم
(عطار 1368: 646-650)
عندليب: 1ـ بلبل 2ـ سالك 3ـ روح
داود: 1ـ نخستين پادشاه و پيامبر بنياسراييل 2ـ ولي خدا 3ـ پير
آهن: 1ـ فلز معروف 2ـ نفس 3ـ جسم
قسمت هشتم:
خهخه اي طاووس باغ هشت در سوختي از زخم مار هفت سر
صحبت اين مار در خونت فكند وز بهشت عدن بيرونت فكند
برگرفتت سـدره و طـوبي ز راه كردت از سد طبيعت دل سياه
تا نگـرداني هلاك ايـن مـار را كي شوي شايسته اين اسرار را
گر خلاصي باشدت زين مار زشت آدمت با خاص گيرد در بهشت
(همان: 651-655)
طاووس: 1ـ پرندهاي معروف 2ـ سالك 3ـ روح
آدم: 1ـ نخستين انسان و نخستين پيامبر 2ـ ولي خدا 3ـ پير
مار: 1ـ خزندهاي معروف 2ـ نفس 3ـ شيطان (يا جسم)
قسمت نهم:
مرحبا اي خوش تذرو دوربين چشمهي دل غرق بحر نور بين
اي ميـان چـاه ظلمت مانـده مبتلاي حبس محنت مانده
خويش را ز اين چاه ظلماني برآر سر ز اوج عرش رحماني برآر
همچو يوسف بگذر از زندان و چاه تا شوي در مصرعزت پادشاه
گر چنيـن ملكـي مسـلم آيدت يوسف صديق همدم آيدت
(همان: 656-660)
تذرو: 1ـ قرقاول 2ـ سالك 3ـ روح
يوسف: 1ـ فرزند يعقوب 2ـ ولي خدا 3ـ پير
چاه: 1ـ معناي واقعي واژه 2ـ نفس 3ـ جسم (يا دنيا)
قسمت دهم:
خهخه اي قمري دمساز آمده شاد رفته تنگدل باز آمده
تنگدل زاني كه در خون ماندهاي در مضيق حبس ذوالنون ماندهاي
اي شده سرگشتهي ماهي نفس چند خواهي ديد بد خواهي نفس
سر بكن اين ماهي بدخواه را تا تواني سود فرق ماه را
گر بود از ماهي نفست خلاص مونس يونس شوي در بحر خاص
(عطار 1386: 661-665)
قمري: 1ـ پرندهاي از راستهي كبوتران 2ـ سالك 3ـ روح
يونس: 1ـ از پيامبران بنياسرائيل 2ـ ولي خدا 3ـ پير
ماهي: 1ـ آبزي معروف 2ـ نفس 3ـ تعلقات
قسمت يازدهم:
مرحبا اي فاخته بگشاي لحـن تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفـا در گردنت زشت باشد بيوفايي كردنت
از وجودت تا بود مويي به جاي بيوفايت خوانم از سر به پـاي
گر درآيي و برون آيــي ز خَود سوي معنـي راه يـابي از خرد
چون خرد سوي معـانيت آورد خضـر آب زندگـانيت آورد
(همان: 666-670)
فاخته: 1ـ نوعي پرنده (كوكو) 2ـ سالك 3ـ روح
خضر: 1ـ يكي از پيامبران و اولياي الهي 2ـ ولي خدا 3ـ پير
وجود (خود): 1ـ هستي مادي فرد 2ـ نفس 3ـ جسم
قسمت دوازدهم:
خهخه اي باز به پــرواز آمـده رفته سركش سرنگون باز آمده
سرمكش چون سرنگوني ماندهاي تن بنه چون غرق خوني ماندهاي
بستهي مـــردار دنيــا آمدي لاجرم مهجور [عقبي]3 آمـدي
هم ز دنيـا هم ز عقبــي در گذر پس كلاه از سر بگيـر و درنگـر
چون بگردد از دو گيتي راي تـو دست ذوالقرنيـن آيد جـاي تو
(عطار 1368: 671-675)
باز: 1ـ پرندة شكاري 2ـ سالك 3ـ روح
ذوالقرنين: 1ـ لقب پيامبر يا پادشاهي در قرآن 2ـ ولي خدا 3ـ پير
دو جهان: 1ـ دنيا و آخرس 2ـ تعلقات 3ـ هستي مادي
قسمت سيزدهم:
مرحبا اي مرغ زرين خوش در آي گرم شو در كار و چون آتش در آي
هرچه پيشت آيد از گــرمي بسوز ز آفرينش چشم جانِ كل بدوز
چون بسوزي هرچه پيش آيـد تو را نزلِ حق هر لحظه بيش آيد تو را
چـون دلت شـد واقف اسـرار حق خويشتن را وقف كن بر كار حق
چون شوي در كـار حق مـرغ تمام تو نماني، حق بماند؛ والسـلام
(همان: 676-680)
مرغ زرين: 1ـ نوعي پرنده 2ـ سالك 3ـ روح
................... 1ـ..................... 2ـ ........... 3ـ .......
................... 1ـ..................... 2ـ ........... 3ـ .......
چنان كه ملاحظه ميشود، در قسمت سيزدهم اجزاي سهگانه كامل نيست و فقط جزء اول كه همان پرنده باشد، آورده شده و دليل آن اين است كه اگر اين مجموعة سيزده قسمتي را خلاصه و عصارهاي از داستان مفصل و اصلي كتاب يعني سفر پرندگان (سالكان) به سوي سيمرغ (حق) بدانيم، قسمت سيزدهم و پاياني با سرانجام پرندگان و سالكان كه وصول به حق باشد، قابل انطباق است؛ يعني مرحلة «فناي في الله». عبارت «تو نماني، حق بماند» در بيت 680، بيانگر همين موضوع (فناي سالك) است و طبيعي است كه در اين مرحله، مرشد و راهنمايي هم لازم نيست، چون سالك «در كار حق، مرغ تمام» شده است (راه رسيدن به حق را با همة سختيها و موانع آن پيموده و در راه معرفت به كمال رسيده است). اين نكته در پايان داستان اصلي منطقالطير هم ديده ميشود؛ در آنجا كه سي مرغ به درگاه سيمرغ ميرسند:
لاجرم اينجا سخن كوتاه شد رهرو و رهبر نماند و راه شد
«راه شد» يعني راه به پايان رسيد؛ ديگر نيازي هم به رهبر و راهنما نخواهد بود، چون رهرو (سالك) فاني شده است.
تعبير «تو نماني، حق بماند» كه مرحلة فنا و پايان سير اليالله است، در آخر داستان سيمرغ به شكلهاي زير بيان شده است:
صد هزاران سايهي جاويد تو گم شده بيني ز يك خورشيد تو
(عطار 1368: 3944)
قطره بودم گم شدم در بحر راز مينيابم اين زمان آن قطره باز
(همان: 4123)
محو او گشتنــد آخـر بر دوام سايه در خورشيد گم شد، والسلام
(همان: 4259)
هست خورشيد حقيقي بر دوام گو نه ذره مان نه سايه، والسلام
(همان: 4269)
مصراع «سايه در خورشيد گم شد، والسلام» را مقايسه كنيد با «تو نماني حق بماند، والسلام».
درواقع سايهها همان سالكانند و خورشيد، حقيقت است. واژههاي ذره و خورشيد، و قطره و دريا نيز همين مفاهيم را دارند. در آثار عطار، خورشيد، دريا و پادشاه بارها در نقش نماد به كار ميروند و مفاهيمي چون خداوند و اولياي الهي را نمايندگي ميكنند. در منطقالطير بارها از سايههايي سخن ميرود كه در پرتو خورشيد محو ميشوند يا ذراتي كه به سوي خورشيد در حركتند. موتيف «گم شدن در خورشيد» در غزليات عطار بسامد بالايي دارد و بهطور كلي حضور خورشيد در مثنويهاي عطار و غزل ـ داستانهاي او آنقدر فراگير و جدي است ك خود، بررسي جداگانهاي را ميطلبد.
قسمتي از منطقالطير كه در اين مقاله نمادهاي آن بررسي شد، از جنبة ديگري هم قابل توجه است و آن وجود عدد 65 است. اين بخش به گفتوگو با 13 پرنده اختصاص دارد و شامل 13 قسمت 5 بيتي است (65=5×13) و احتمال ميدهيم كه عطار قصد دارد با عدد 65 به موضوعي اشاره كند. البته وجود اين 65 بيت به تنهايي قرينة كافي براي چنين حدس و احتمالي نيست، اما اين عدد در چند جاي ديگر منطقالطير هم ديده ميشود كه در زير به تمام آنها اشاره خواهد شد:
1ـ قسمت آغازين كتاب در ستايش باريتعالي با بيت «آفرين جانآفرين پاك را...» شروع ميشود و به بيت «نيستم نوميد و هستم بيقرار...» ختم ميشود. اين قسمت 65 بيت دارد.
2ـ پس از قسمت آغازين، حكايتي (بيست بيتي) در دنباله آن ميآيد و پس از حكايت، ديگربار قسمت ستايش خداوند با بيت «سوزني چون ديد با عيسي به هم...» ادامه مييابد تا بيت 265 كه نعت رسول(ص) شروع ميشود.4
3ـ پس از نعت رسول(ص)، شاعر به ستايش صحابه ميپردازد تا بيت 465 و پس از آن، ستايش علي(ع) و حكايتهاي مرتبط با آن كه تا بيت 565 ادامه دارد.
4ـ همانگونه كه گفته شد، عطار پس از نعت رسول(ص)، به ستايش خلفاي راشدين ميپردازد و جالب اين كه به هر كدام از آنان 13 بيت اختصاص ميدهد، اما مجموع اين چهار قسمت 13 بيتي، عدد 65 را نميسازد، ولي وجود عدد 13 قابل توجه است و پيش از اين به نمونه ديگري از آن اشاره شد.
5ـ در ابيات 749 تا 1055 پرندگان هر كدام براي پرهيز از سفر عذر و بهانه ميآورند. در اين قسمت ده پرنده عذر خود را مطرح ميكنند و هدهد به آنها پاسخ ميدهد. پاسخهاي هدهد به اين ده پرنده درمجموع 65 بيت است.
6ـ در اين قسمت ساختار سه جزئي نيز ديده ميشود:
الف ـ عذر پرنده
ب ـ پاسخ هدهد
ج ـ حكايت (مثالي براي تأييد سخن هدهد)
اين پرندگان هر كدام نماد و نمايندة يكي از تيپهاي اجتماعي هستند:
الف ـ بلبل، نماد افرادي است كه عاشق مظاهر ناپايدار دنيا هستند.
ب ـ طوطي، نماد خودخواهان است.
ج ـ طاووس، نماد كساني است كه تنها درآرزوي رسيدن به بهشت هستند.
د ـ بط، نماد زاهدان و صوفياني است كه خود را اهل عبادت نشان ميدهند و مدعي داشتن كرامت هستند.
هـ ـ كبك، نماد افراد زردوست است.
و ـ هما، نماد افرادي است كه براي خود شأن والايي قايلند و ديگران را زيردست خود ميپندارند.-ز ـ باز، نماد درباريان است.
ح ـ بوتيمار، نماد افراد بخيل و زراندوز است.
ط ـ كوف، نماد افراد گوشهگير است، كساني كه گنج سعادت را در عزلت ميدانند.
ي ـ صعوه، نماد افرادي است كه با ادعاي ضعف از زير بار مسئوليت شانه خالي ميكنند (نيز نك: شميسا 1373: 55).
در مقابل اينان، ققنوس، نماد عارفاني است كه خطر را به جان ميخرند و با بيپروايي تمام دل به مرگ مينهند. آنان پس از اين مرگ ظاهري، بقاي ابد مييابند.
گر تو جاني بر فشاني مردوار بس كه جانان، جان كند بر تو نثار
(عطار 1368: 735)
نتيجه
عطار در منطقالطير به شكلهاي مختلف از نماد استفاده كرده است. اين جنبة نمادين، هم در كليت داستان ديده ميشود و هم در اجزاي آن. در كليت داستان، پرندگان (سالكان، ارواح) به رهبري هدهد (پيامبر، پير، ولي خدا) به سوي سيمرغ (ذات بينشان احديت) سفر ميكنند. اين سفر كه با فناي سالكان و همزمان وصول آنها به حقيقت پايان ميپذيرد، در قسمتهاي مختلف منطقالطير با نماد يا تمثيل بيان ميشود.
در قسمتي از منطقالطير كه در اين مقاله نمادهاي آن بررسي شد، شاعر به گفتوگو با پرندگان ميپردازد و از تكتك آنان ميخواهد به رهبري و هدايت پيامبر از تعلقات و دل مشغوليها ببرند و فارغ دل و سبكبال به سوي مطلوب حقيقي پرواز كنند. سه واژهاي كه در اين قسمت در نقش نماد به كار رفتهاند و معاني سهگانة هريك در نمودار (1) نشان داده ميشود:
پرنده – طير – سالك – روح
پيامبر – رسول – ولي خدا – پير
شخصيت منفي – معناي قاموسي – نفس – جسم (يا...)
نمودار(1) – نمودار شاخهاي معاني سه گانه
براساس نمودار ترسيم شده، شاعر در سيزده قسمت، مفاهيم سه گانة نمادين را ثابت نگه ميدارد، ولي واژههايي را كه در نقش نماد به كار ميروند، تغيير ميدهد. به طور مثال در قسمت اول به جاي پرنده، پيامبر و شخصيت منفي؛ هدهد، سليمان و ديو را قرار ميدهد. در قسمت دوم موسيجه، موسي و فرعون؛ و در قسمت سوم، طوطي، خليل و نمرود... اين روند تا دوازده بار تكرار ميشود و در مرحله سيزدهم تنها پرنده را ذكر ميكند.
عطار در منطق الطير به نقش رمزي و نمادين اعداد هم توجه دارد. در چند جاي كتاب، تعداد ابيات، اعداد 65، 265، 465 و 565 را ميسازد. اما مفهوم نمادين اين عددها چيست؟ آيا عطار به دليل خاصي به سال 565 هجري اشاره ميكند؟ آيا در هنگام سرودن منطقالطير 65 سال داشته است؟ و پرسشهاي ديگر.
عدد 13 نيز چنين است: ستايش خلفاي راشدين در چهار قسمت سيزده بيتي سروده شده است. 65 بيتي هم كه در اين مقاله از نظر نمادشناسي بررسي شد، سيزده قسمت پنج بيتي دارد.5
عدد 3 درساختارهاي سه جزئي ديده ميشود؛ مانند: پرندگان، هدهد، سيمرغ / پرنده، پيامبر، شخصيت منفي / سئوال پرنده، پاسخ هدهد، تمثيل.6
به طور كلي اعداد 3، 5، 7، 15، 30 و 65 از اين منظر قابل توجهند.
پينوشت:
1- در اين مقاله همة اشعار منطقالطير از نسخة تصحيح شدة سيدصادق گوهرين نقل شده و ارجاعات داخل متن براساس شماره ابيات آمده است، به طور مثال (عطار 1368: ابيات 61-65)
2- «تنگ باز» پرندهاي غير از «باز» است، چون از باز در بند دوازدهم (بيت 671) سخن رفته است (نك: عطار 1383: 173). اما صرف نظر از اختلافاتي كه در ضبط اين نام وجود دارد، ممكن است مقصود از آن نوعي كبوتر باشد؛ به طور مثال: كبوتر چاهي، كه در ديوارة غارها يا در چاههاي قنات لانه ميكرده است. عطار دربارة اين پرنده از «نامه بر پاي بستن» سخن ميگويد و اين از ويژگيهاي كبوتر است، مگر اين كه گفته شود از «تنگ باز» يا «تند باز» هم به عنوان پيك استفاده ميشده است. يكي از نسخه بدلهاي قابل توجه «پيك بار» است. شايد چون عطار نميتوانسته واژة كبوتر را در بحر رمل (فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) بگنجاند، از اين پرنده با كناية پيك بار (بريد حضرت؟) ياد كرده است.
به جز «نامه بر پاي بستن» شاهد ديگري هم براي تأييد اين نكته وجود دارد و آن اشارهاي است كه به هجرت پيامبر(ص) به مدينه شده است. گفته شده هنگامي كه پيامبر و ابوبكر در غار ثور پنهان شدند، عنكبوتي بر در غار تنيد و كبوتري هم در آن جا لانه كرد. عطار گفته است:
چون به غار اندر، قرار آيد تو را صدر عالم يار غار آيد تور را
(عطار 1368: ب 640)
3- اين واژه در متن مصحح گوهرين، «معني» ضبط شده و نسخة بدل آن «غصبي» است. حدس نگارنده اين است كه به قرينة بيت بعد (هم ز دنيا هم ز عقبي درگذر...)، «عقبي» مناسب تر است، هرچند در نسخهها وجود ندارد.
4- اگرچه شمارهگذاري ابيات امروزه به وسيلة مصححين انجام ميشود، اما از آنجا كه شاعر به عنوان خالق اثر به تعداد ابياتي كه ميسرايد عالم است؛ بنابراين ميتوان در بررسيها تعداد ابيات را قابل استناد دانست.
5- دولتشاه تاريخ ولادت عطار را 513 ذكر كرده، ولي فروزانفر نظر او را مردود دانسته است. (نك: فروزانفر 1374: 6)
6- عطار در ابيات آغازين منطق الطير، 15 تن از پيامبران الهي را به ترتيب تاريخي نام ميبرد و به حوادث مهم زندگي آنان اشاره ميكند. نقش عدد 15 و ارتباط آن با قسمتهاي ديگر منطق الطير نيز قابل بررسي است.
برگرفته از : روزنامه اطلاعات
دیدگاهها
من مدت مديدى است كه جذب آثار عطار شده ام و پژوهش هايى هم در اين زمينه در دست دارم . كار شما جديد و عالى بود; منتظر و مشتاق خواندن مطالب ديگرتان هستم.
بسیار عالی بود حظ وافر رو از این مقاله پر محتوا و غنی بردیم.
با تشکر از نویسنده دکتر خسروی
وقتی تشنه ایی، بی آب در کویری سراب هی قدم بگذارد وناامید این طرف و آن طرف رود ولی هرجا رود به احاطه کویر گرفتار آمده را راه نجاتی نیست تا خوراک کرکسان گردد، ناگهان آبی رسد و راه نجاتی، آن اب شیرین ترین، دلچسب ترین و گواراترین چیزیست که تا بدانجای عمرش بدو رسیده، مقاله حضرت عالی دلچسب ترین و شیرین ترین متنی بود بر دلم نشست. ضمن تشکر از تحلیل عالی و بجای حضرتتان، خواهشمند است از فیض سازر مقالاتتان ما رابی نصیب نگذارید