مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

بلخ گوهر ایران زمین

دكتر عنايت‌الله رضا

بلخ، شهر و ناحيه‌‌اي كهن در خراسان بزرگ است. ناحيه تاريخي بلخ در طول زمان با آنچه امروز بلخ ناميده مي‌شود، متفاوت بوده‌است. امروزه ولايت بلخ، استان كوچكي است در شمال افعانستان،‌ با12،800كيلومتر مساحت كه از شمال به جمهوري ازبكستان با حدفاصل آمودريا(جيحون)، از جنوب به استان سمنگان و جوزجان‌، از شرق به استان سمنگان و از غرب به استان جوزجان محدود است. استان بلخ تا پيش از آغاز جنگهاي داخلي افغانستان، حدود364هزارتن جمعيت داشت. مركز اين استان شهر مزارشريف است.
شهر بلخ در طول تاريخ يكي از مراكز مهم فرهنگ ايراني به شمار مي‌رفته و اهميتش، سواي اينكه كهن‌ترين پايتخت ايران بوده و دانشوران و شاعران بسياري از آن برخاسته‌اند، بيشتر مديون موقعيت مناسب آن بوده است. واقع شدن اين شهر در محل تلاقي راههاي تجارتي كه شرق و غرب را به يكديگر متصل مي‌ساخت و برخورداري از آب از امتيازات اين شهر ديرينه بود. از بلخ در اوستا، شاهنامه و بسياري متون كهن ديگر ياد شده و آنچه در پي مي‌آيد، گزيده‌اي از مطالبي است كه در دايره‌المعارف بزرگ اسلامي تدوين شده است.
***
بلخ در عهد باستان يكي از استانهاي ايران بود.نام بلخ در زبان ايلامي: بائيك تور ري‌ايش، اكدي: باآحتر، يوناني: باكترا و باكتريا، فارسي باستان: باختري، اوستايي: باخذي(بخذي)، و در كتيبه بيستون باختريش ضبط شده است.باخذي(بخذي) از نام كهن‌تر باخذري پديد آمده كه مطابق بلخ كنوني است. در زبان پهلوي بلخ به صورت بخترا و بهل آمده است. در جغرافياي منسوب به موسي خورني،‌ مورخ ارمني از نام اين سرزمين به صورت بهل باميك ياد شده است. اين نام در زبان فارسي ميانه به صورت بخل ضبط شده كه ظاهرا صورت دگرگون شده‌اي از‌ «بخذي ـ باخذي» اوستايي است كه حرف «ذ»به«ل» بدل شده، و با جابه‌جاشدن دو حرف«ل» و «خ» در دوره اسلامي به صورت بلخ درآمده است.ماركوارت در كتاب ايرانشهر به تحول نام بلخ در زبان فارسي نو اشاره كرده است.
گورگيان در تعليقات بر كتاب «تاريخ ارمنستان» فاوستوس ضمن ارائه صورت پهلوي اين شهر«بخل باميك»، نام ديگري را به صورت«بلخ آراوتين» آورده، و معناي اين هر دو را «بلخ شرقي»دانسته است.
بلخ در شمال با سرزمين سغد، در جنوب و جنوب‌شرق با آراخوسيا (رخج) و گدروزيا(مكران و سيستان) و در غرب با مرگيانا(مرغيان ـ مرو) هم مرز بوده است. بلخ را از قديم‌ترين مراكز كشاورزي، فرهنگي و جايگاه يكي از كهن‌ترين دولتها در آسياي مركزي دانسته‌اند. مهمترين شهر اين سرزمين در عهد باستان باكترا نام داشت. در شمال افغانستان نزديك شهر كنوني بلخ در وزيرآباد،‌شهركي بانام بلخ وجود دارد كه ويرانه‌هاي شهر باستاني باكترا يا باختر در آنجا واقع است.
پورداوود بلخ را تختگاه لهراسب، شاه كياني دانسته است ابوريحان بيروني آن را جايگاه پيشداديان و برخي از كيانيان دانسته و چنين آورده است كه شاهان ايران از بلخ به فارس و بابل آمدند. پر اشك با استناد به روايتهاي زرتشتي درباره داستان ويشتاسپ(گشتاسب)، حامي زرتشت، مدعي شده است كه باختر(بلخ) پيش از تابعيت دولت هخامنشي، داراي دولتي مستقل و تختگاهي به همين نام بوده است.
دولت باختر ظاهراً پس از خوارزم دومين دولت بزرگ باستاني در آسياي مركزي بود.ديودروس سيسيلي به نقل از كتزياس ـ مورخ يونان باستان ـ مطالبي نقل كرده است كه با مطالعه آن مي‌توان به كثرت جمعيت سرزمين باختر، شهرهاي متعدد و نيز تختگاه آن پي برد. در اينكه باختر از چه زمان به تابعيت دولت هخامنشيان درآمد، اختلاف نظر وجود دارد. برخي از مورخان آن را پس از فتح بابل در 539ق‌م نوشته‌اند. داندامايف فتح باختر، سرزمينهاي آسياي مركزي و افغانستان را پيش از فتح بابل در فاصل? سالهاي 545 – 539 ق‌م دانسته است. چنين به نظر مي‌رسد كه در جريان فتح باختر، پيكار عمده‌اي در كار نبود. غفوراف با تكيه بر نوشت? كتزياس از پيكار كوروش دوم با باختريان خبر داده و نوشته است كه در اين پيكار هيچ يك از طرفين برديگري برتري نداشت، اما پس از آنكه باختريان از ثبات سياسي دولت هخامنشي آگاه شدند، داوطلبانه سر به اطاعت فرود آوردند.
در سراسر سده‌هاي 6-4ق م باختر بخشي از قلمرو دولت هخامنشي بود. اگر چه باختر در اتحاد با ايران از موقعيتي برابر برخوردار نبود، با اين وصف برتر از ديگر متحدان، و داراي موقعيتي ممتاز گرديد؛ چنان كه از نقوش و كتيبه‌هاي هخامنشي برمي‌آيد، باختر در زمرة سرزمين‌هاي خراجگزار بود. در ضمن باختر به خلاف برخي از سرزمين‌هايي كه دودمان‌هاي محلي بر آنها فرمان مي‌راندند، همواره از سوي ساتراپ‌هايي اداره مي‌شد كه شاهان هخامنشي از ميان منسوبان و نزديكان خود برمي‌گزيدند و اين خود نشانه‌اي از اهميت باختر بوده است.
در دوران پادشاهي كمبوجيه ـ فرزند و جانشين كوروش بزرگ ـ برادر كهترش ساتراپ باختر بود. در كتيبة بيستون باختر (باختريش)، دوازدهمين ساتراپي ايران در دوران داريوش اول بوده كه نام آن پس از خوارزم آمده است. در آغاز فرمانروايي داريوش اول در مرگيانا(مرو) شورشي روي داد كه توسط دادارشيش(دادارشي)، ساتراپ باختر سركوب گرديد. به نظر مي‌رسد كه دادارشيش از خويشاوندان داريوش بود.
هنگامي كه داريوش قدرت را در دست گرفت، تنها اين شخص كه فرمانرواي باختر بود، حاكميت وي را پذيرفت.
گمان مي‌رود دادارشيش ساتراپ باختر، شخص ديگري به جز دادارشيش فاتح ارمنستان بوده است؛ زيرا در كتيبة بيستون، ستون دوم از شخصي با نام «دادارشيش ارمني» و در ستون سوم از شخصي با نام «دادارشيش پارسي»، ساتراپ باختر ياد شده است كه قيام اهالي مرگيانا را در هم شكست. ساتراپ باختر از زمرة نخستين كساني بود كه حاكميت داريوش را پذيرفت.
در دوران خشايارشا دو تن از برادران وي به نام‌هاي ماسيس تس و هيشتاسپ مقام ساتراپي باختر و فرماندهي آن سرزمين را داشتند. پس از شكست داريوش سوم در نبرد گوگمل (331ق ‌م)، بسياري از ساتراپها از اطاعت او سربرتافتند.
داريوش كه از ياري اسكيت‌ها و كادوسان مأيوس شده بود، به سوي مشرق گريخت؛ ولي در ميان راه بسوس، ساتراپ باختر وي را از شاهي خلع كرد. اندكي بعد داريوش سوم در 330 ق‌م كشته شد.
پس از سقوط دولت هخامنشي، اسكندر با كشتن 120 هزار نفر بر باختر دست يافت؛ اما مردم باختر به رهبري سپيتامن سر به شورش برداشتند كه پس از چندي با كشته شدن وي شورش پايان گرفت. پس از مرگ اسكندر، جنگهاي داخلي در ايران آغاز شد كه 42 سال به درازا كشيد. نخست در 323، سپس در 321 و سرانجام در 315ق‌م سرزمين‌هاي گشوده شده ميان سرداران اسكندر و ساتراپها تقسيم شد. باختر به همراه سغد، يكي از ساتراپيهاي جانشينان اسكندر بود، اما سلوكوس نيكاتور باختر را نيز به چنگ آورد. پس از او آنتيوخوس سوتر و سپس تئوس با عنوان آنتيوخوس دوم تا 246 ق‌م‌ برسرزمين‌هاي تابع ايران حكومت كردند. در عهد آنتيوخوس دوم بخش شمال شرقي از ايران جدا شد و شخصي به نام ديودوتوس حاكم باختر اعلام استقلال كرد و سغد و مرو را به سرزمين تابع خود ملحق نمود و به «دولت يوناني ـ باختري» شهرت يافت. تختگاه اين دولت در سده‌هاي 3-2ق‌م شهر باختر بود. اين شهر بعدها به تختگاه دولت «كوشان» بدل گرديد. دراين زمان دو برادر پارتي به نام‌هاي ارشك (اشك) و تيرداد سر به شورش برداشتند. ارشك در 250ق‌م خود را شاه خواند، ولي دوسال بعد كشته شد و برادرش تيرداد پس از ساقط كردن حكومت ديودوتوس دوم به گسترش قلمرو خود پرداخت و طي 37 سال حكومت تا 211ق‌م سرزمين‌هاي وسيعي از ايران را از چنگ بيگانگان رها ساخت.
در 140ق‌م از باختريان براي آخرين بار به عنوان قومي مستقل ياد شده است. گمان مي‌رود از اين پس پادشاهي برباختر و سغد فرمان نرانده است. اين مطلب را از نوشتة استرابن نيز مي‌توان دريافت. در عهد مهرداد (ميتريدات) اول، شاه اشكاني (171-138يا 137ق‌م) در 139ق‌م، دولت يوناني باختر مدتي كوتاه ساقط گرديد. اين حادثه را در 141 ق‌م دانسته‌اند.
بر پايه گزارشي يوئه ـ چي‌ها از قبايل چادرنشين كه با تبتي‌ها قرابت داشتند و تابع هيون ـ نوها (هونها) بودند، باختر را تصرف كردند و آن را تا ـ هيا ناميدند. سفير امپراتور چين كه نزد يوئه ـ چي‌ها رفته بود، مطالب جالبي دربارة تا ـ هيا (باختر) گزارش كرده است. استيلاي يوئه ـ چي‌ها بر باختر موجب پراكندگي آن سرزمين شد. به گزارش منابع چيني، اقوام كوچنده با ساقط كردن حكومت يوناني ـ باختري، بر باختر مسلط شدند و آن را پنج بخش كردند. حدود صد سال پس از تصرف باختر، فرمانرواي يكي از اين بخش‌ها كه كوشان نام داشت، بخشهاي ديگر را تابع خود كرد و دولت پادشاهي كوشان بزرگ را پديد آورد.
سرزمين دولت كوشان در عهد كانيشكا، سومين شاه كوشاني به شمال هندوستان محدود نبود، بلكه به تقريب سراسر افغانستان و بخشي بزرگ از اراضي آسياي مركزي و تركستان شرقي را شامل مي‌شد. تختگاه اين پادشاه را شهريور و شاپورا (پيشاور كنوني) دانسته‌اند. باختر يكي از مراكز بزرگ هنري دولت كوشان بود.
از نوشته‌هاي تاريخي چنين برمي‌آيد كه اشكانيان زماني بر سرزمين بلخ فرمانروايي داشتند. گودرز (گوتارزس) پس از درگذشت اردوان سوم در 38 م بر تخت حكومت پارت جلوس كرد. برادرش وردان در 39 م با او به مخالفت برخاست. وي سياه خود را به سوي باختر روانه كرد تا با گودرز پيكار كند؛ ولي ناگهان پارت را شورش فراگرفت. اين خطر دو برادر را به آشتي واداشت.
بلخ در آغاز ظهور دولت ساساني به احتمال بسيار در اختيار فرمانروايان محلي از دودمان كوشانيان بود. از سياست اردشير بابكان، بنيادگذار دولت ساساني آگاهي مبسوطي در دست نيست. طبري دربارة پيروزيهاي اردشير در شرق مي‌نويسد كه او نخست به سجستان و سپس به گرگان، ابرشهر، مرو، بلخ و خوارزم تا دورترين نواحي سرزمين خراسان رفت. نولدكه ضمن اشاره به اين مطلب مي‌نويسد كه بلخ تا آن زمان پايتخت دولتي بيگانه بود. همو ضمن اشاره به كوشانها مي‌نويسد كه آنان قومي بودند كه در بلخ سكني داشتند و پادشاه كوشان به احتمال بسيار در بلخ مي‌نشست. بهرام پنجم (گور) پس از پيروزي بر خاقان، برادر خود نرسي را حاكم خراسان كرد و فرمان داد تا در بلخ اقامت كند.
از اينكه حكومت كوشان از چه زمان به تابعيت دولت ساساني درآمد، آگاهي روشني در دست نيست. اگرچه شاپور اول (حكومت: 242ـ272م) در كتيبة كعبة زرتشت در 262م ضمن فهرست نواحي تابع دولت ساساني از قسمت عمده‌اي از كوشان ياد كرده است؛ با اين وصف نمي‌توان با قاطعيت اظهار نظر كرد كه آيا كوشان بخشي از دولت ساساني بوده است. يا اينكه شاهان كوشان باجگزار بوده‌اند.
تا روزگار شاپور دوم (ذوالاكتاف) در ميان شاهزادگان ساساني، عنواني از «كوشان‌شاه» يا «بزرگ‌كوشان‌شاه» ديده نمي‌شود. تنها پس از او با چنين عنواني مواجه مي‌شويم. اردشير دوم (379ـ383م)، بهرام چهارم (388ـ399م) و نيز فرزندش بهرام، همچنين هرمزد و پيروز، فرزندان يزدگرد دوم (439ـ457م) عنوانهاي كوشان شاه و بزرگ كوشان شاه داشتند.
فاوستوس مورخ سدة 5 م از بلخ به عنوان تختگاه كوشانيان ياد كرده است. وي مي‌نويسد شاه كوشانها كه از دودمان اشكانيان بود، در بلخ مقام داشت و بر ضد شاپور ساساني جنگ آغاز كرد. وي در جاي ديگر كتاب شاه كوشان را «بزرگ كوشان شاه» از دودمان اشكاني ناميد كه جايگاه او شهر بلخ بود.
مآخذ ارمني زيستگاه اصلي هپتاليان را نيز بلخ مي‌دانستند. در جزوة «شهرستانهاي ايران» از مجموع نوشته‌هاي موجود به زبان پهلوي كه به نظر مي‌رسد بخش عمدة آن در سدة 6 م و در دوران انوشيروان (531ـ579م) تدوين شده باشد.
ايران به چهار بخش در چهار سو تقسيم شده است. در اين جزوه از بلخ به همراه چند شهر ديگر به عنوان شهرهاي شرقي ياد كرده است.
درعهد انوشيروان سپاه ايران تا بلخ و تخارستان پيش رفت. به نظر مي‌رسد كه بلخ در روزگار هرمزدچهارم(597-590م) از مراكز و پاسگاههاي دفاعي مستحكم ايران بود؛ چنان كه سپاه ايران قادر بود با در دست داشتن بلخ، راه بازرگاني هند را مسدود كند.
بلخ محل ضرب سكه‌هاي كوشاني ـ ساساني بود. نامها و عنوانهاي فرمانروايان بر روي اين سكه‌ها به خلاف سكه‌هاي ساساني، به خط كج و خوابيده و به سنت باختر ضرب شده؛ ولي به زبان فارسي ميانه است. بر پشت اين سكه‌ها، به خلاف سكه‌هاي قديم كوشاني كه نام اُهشو، همان شيو‌اي هند(ايزدمرگ) بر آن ضرب شده‌بود، نوشته‌اي به زبان فارسي ميانه ديده‌مي‌شود كه به معناي ايزد بزرگ است.
بلخ يكي از مراكز تدارك پارچه‌هاي ابريشمين بود. اين صنعت از دو سو به ايران راه يافته بود؛ يعني غرب (اهواز و شوشتر) و شرق(بلخ).
بلخ از جهات بسياري مورد احترام بود. در يكي از روايات كهن آمده است كه زرتشت به بلخ نزد گشتاسب رفت و پيامهاي ديني خود را درآن سرزمين عرضه كرد. درباره زرتشت و تعاليم او گاه به بلخ اشاره شده و برخي محققان بلخ را نخستين مركز اشاعة آيين زرتشت دانسته‌اند.
در بخش اول«ونديداد» كه درآغاز دوران پارتها نوشته شده،‌از بلخ به عنوان بهترين سرزمينها وشهرهاي زيباي آفريدة اهوره مزدا و داراي مردم مؤمن به آيين زرتشت ياد شده است.گروهي محل تدوين«گاثاها» را بلخ دانسته‌اند. دربارة «خرده اوستا» نيز برخي برآنند كه در بلخ تدوين يافته است. زبان مردم بلخ از زبانهاي ايراني بود و وجود آثار زرتشتي و كشف مجسمة آناهيتا در حفريات بلخ مؤيد پيروي آنان از اين آيين است.

روزنامه اطلاعات - چاپ بهمن 1390 خورشیدی

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML