دکترمحمدعلی اسلامی ندوشن

نظامی عروضی ، فردوسی را از دهقانان طوس می داند . دهقانان ، از ایرانیان اصیل بوده اند ؛ طبقه ای توانگر ، یا نیمه توانگر که پیوستگی خود را ایران گذشته حفظ کرده بودند . اینان ، بازمانده دهقانان دوره ساسانی بودند و در عصر طاهریان و سامانیان در نزد حکام احترام و نفوذی داشتند . دهقانان ، در واقع ، نگهبانان سنن باستانی کشور و واسطه پیوند ایران بعد از اسلام با پیش از اسلام به شمار می رفتند . این معنی از خود شاهنامه نیز به خوبی روشن می شود ، در آنجا که فردوسی ، هنگام نقل روایات ، از ( دهقان پیر ) و ( دهقان چاچ ) و ( دهقان آموزگار ) یاد می کند .

گفتیم که فردوسی در سرودن شاهنامه پاسخگوی یک نیاز ملی است . این نیاز ، اگر در عامه مردم به صورت کم و بیش ناآگاه وجود داشته ، در طبقه دهقان حالت زنده و فعال و آگاهانه داشته است . هم اینان بودند که نمی گذاشتند آتش ملیت و قومیت در اجاق ایران بمیرد . قومیت در آن زمان به مفهوم احساس برتری نسبت به بیگانگان حاکم بود . عامه مردم البته در گرفتاریهای روزانه خود غرفه بودند و تنها یک طبقه مرفه و روشن بین می توانستند عیبهای حکومت ترک و تازی را ببینند ، و در پرتو همین بینایی , حسرت تجدید عظمت ایران را در دل بپرورانند .

گرچه فردوسی در سرودن شاهنامه پای بند به متن خداینامه و داستانها بوده ، لیکن روح زمان ، به خوبی در آثار او منعکس است . در نامه یزدگرد به مرزبانان طوس ، و نامه رستم فرخ زاد به برادرش و به سعد وقاص ، خلاصه و چیکده عقیده مردم عصر فردوسی نسبت به تازیان و حتی ترک ها نموده می شود .

فردوسی در مقدمه کتاب خود ، فراهم آورنده دفتر باستانی را ( یک پهلوان دهقان نژاد ) می خواند که ( دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) بوده . نسخه ای از این دفتر در شهر او بوده است ، در نزد دوستی مهربان که او آن را به او می دهد ، و وی را به سرودن آن تشویق می کند . شخص دیگری نیز که در این امر مشوق و پشتیبان فردوسی قرار می گیرد ، جوانی است از ( گوهر پهلوان ) . او نیز ( خردمند و بیدار و روشن روان ) است . اینان کسانی بوده اند که به علل نژادی و خانوادگی یا عقیدتی ، خواستار احیاء حماسه ملی ایران بوده اند .

فردوسی چند بار در شاهنامه از ( آزادگانی ) که به او کمک می کرده اند ، یاد می کند . حییی قتیب که پشتیبان دیگر او بوده ، یکی از اینان است . بعضی از این آزادگان ، اگر کمکی به او نمی کردند ، لااقل به کار او علاقه نشان می دادند :

بزرگان و با دانش آزادگان

نبشتند یکسر سخن رایگان

آزاده در شاهنامه ، مرادف با صفت ایرانی است ، که در برابر بیگانگان که نا آزاده هستند قرار می گیرد . آزاده ، در ایران دوره فردوسی ، به معنای ایرانی اصیل است که وابستگی معنوی با ایران باستان دارد ، و البته از آزاد اندیشی و روشن بینی و جوانمردی نیز بهره مند است . فردوسی مانند همه روشن بینان واقعی مرد اقلیت بوده است ؛ مذهبش شیعه معتزله ، خانواده اس ، خانواده دهقان ، و شیوه فکریش شعوبیه است ، که هر سه ، رنگ اقلیت بر خود داشته اند . این امر نیز در زندگی فردوسی اهمیت بسیار دارد که سرزمین او سرزمین خراسان است که رنجدیده ترین و پرحادثه ترین و سرکش ترین سرزمین های ایران بوده . گذشته از این ، خراسان به سبب وضع جغرافیایی خاص خود در معرض برخورد نژادها و عقاید گوناگون بوده ، و در آن عرب و ایرانی و ترک به هم می آمیخته اند ، و از این برخوردها ، روح خراسانی تنوع و نیرو می گرفته . بر اثر همین وضع جغرافیایی و خصوصیت اجتماعی و روحی، خراسان بعد از اسلام یکی از مراکز مهم مقاومت در برابر اعراب شد و عده ای از سرداران و داعیه داران عصیانگر از آنجا برخاستند ، و روح ملی و حماسی در این سرزمین از همه سرزمین های دیگر ایران برومندتر گردید .

در عصر فردوسی ، خراسان دوران پرآشوبی را می گذراند . جنگ های مداوم بین سرداران جریان داشت . در همان زمان بود که خانواده سامانی به دست غزنویان برانداخته شدند . شرح این وقایع را می توان در تاریخ گردیزی و تاریخ عتبی خواند . از این رو لااقل در نیمه دوم عمر فردوسی ، مردم خراسان به علت آشوب و تزلزل و یا خراج سنگینی که محمود از آنها می گرفت و اجحاف وزیران و دست نشاندگانش ، و نیز قحطی و خشکسالی گاه بگاهی ، با زندگی سختی روبرو بوده اند ؛ و همه این احوال بالطبع در شاهنامه اثر گذارده است . همچنین خود طوس که زادگاه فردوسی است ، سرزمین بیقراری بوده ؛ اقلیتهای ملی و دینی چون شعویبه و شیعه در آنجا قوی بوده اند . در تاریخ ها از مردم طوس به عنوان مردمی ( فتنه جو ) یاد شده . در تاریخ بیهقی حکابتی راجع به حمله دسته جمعی اهالی این شهر به نیشابور آمده که نشان دهنده ناآرامی مردم طوس است . طوس را مقدسی ( مرکز راهزنان و لانه سرکشان ) خوانده است . عیاران طوس به گستاخی معروف بوده اند .

در کنار اینها ، عده ای از افراد بسیار سرزنده و روشن بین نیز در این شهر زندگی می کرده اند . با این خصوصیات ، عجبی نیست که حماسه ملی ایران از چنین شهری سربرآورده باشد .

فردوسی ، چه به سبب آنکه ذاتاٌ مرد متفکر و کناره جویی بوده ، و چه به سبب آنکه به کاری بزرگ ، یعنی سرودن شاهنامه اشغال داشته ، به نظر می رسد که در کشمکش های فرقه ای شهر خود دخالتی نداشته است ؛ ولی بی تردید ، روح کنجکاو و بیدار او نمی توانسته است از آنچه در سرزمین و شهر او می گذشته ، تاثیر نپذیرد . چنانکه از فحوای کلام خود او بر می آید ، با سلسله جنبانان اقلیت ملی و مذهبی دوستی و رفت و آمد داشته است .

نخستین اشاره ای که راجع به زندگی شخص او می بینیم ، در مقدمه بیژن و منیژه است که شاید نخستین داستانی باشد که او به شعر درآورده ، در آن ، از شب سیاه هولناکی یاد می کند که در آن ترس و اندوه بی دلیلی بر دلش نشسته ؛ از بستر می جهد و نعره می زند و چراغی می خواهد . ( بت مهربانش ) سراسیمه به نزدش می آید و ( شمع و شراب و ترنج و بهی ) می آورد و او را آرام می کند ، و برای زدودن اندوه از دلش ، می نشیند و چنگ می نوازد . همان گاه است که داستان بیژن و منیژه را از دفتر باستان برایش می خواهد و از او می خواهد که آن را به شعر درآورد .

ما نمی دانیم که این صحنه واقعی است یا پرداخته تخیل او . اصولاٌ فردوسی گاه بگاه مقدمه های مناسبی برای بعضی از داستان هایش می جوید ( چون در رستم و سهراب و رستم و اسفندیار ) . در مقدمه بیژنو منیژه ، گویی جوانع طبع او در شبی سهمناک و در میان اضطراب و فشار روحی ، می شکفد ؛ شب طوفانی ای که اندک اندک آرام می گیرد و از پس آن جویبار شعر جاری می شود . ماجرای بیژن و منیژه ، چون شب خود فردوسی است ؛ نخست جنگ گرازان است و بند افراسیاب و چاه ؛ سپس شب طوفانی بیژن ، به سپیده دم خوشی می پیوندند و وی کامروا ، با معشوقش به ایران باز می گردد .

اگر پیش درآمد بیژن و منیژه واقعی باشد ، به احتمال این ( بت مهربان ) زن فردوسی است ، و چه بسا که در ماههای اول عروسی آنها بوده که این اتفاق ( شب شعر ) افتاده . فردوسی بنا به قول خودش که می گوید هنگامی که شصت و پنج ساله بوده ، پسر سی و هفت ساله اش مرده است ، دامادی او باید در بیست و هفت سالگی یا پیش از آن صورت گرفته باشد . باز بنا به اشاره خود او ، ما می توانیم تصور کنیم که دوران جوانی و میانه سالی شاعر در آرامش و رفاه گذشته ( چو بودم جوان برترم داشتی .... ) ؛ از اموال شخصی خود خرج می کرده و شاهنامه می سروده . نیروی جوانی و شوق سرودن شاهنامه ، او را خوشبخت و امیدوار نگاه می داشته ، دوستان خوب و سخن شناس و خدمتگزار گردش بوده اند . برگشت حال او از حدود شصت سالگی شروع می شود . اندک اندک ، فقر ، پیری و بیماری ، و به همراه آنها ، نومیدی به او روی می آورند . از اینجا دیگر گاه و بیگاه به شکایت های او بر می خوریم . در داستان سیاوش که خود را شصت ساله می خواند ، از ( بخت بد ) گله می کند : ( پراکنده شد مال و برگشت حال ) از این پس ، شکایت از پیری و بیماری و تهیدستی مکرر می شود :

الا ای برآورده چرخ بلند

به پیری چه داری مرا مستمند ؟

یا , در آغاز داستان اشکانیان , از اینکه از طرف محمود سالی خراج بخشیده شده است ، اظهار سپاسگزاری و قدردانی می کند و این نیز حاکی از تهی دستی اوست . در داستان بهرام گور ، در زمستان سختی از فقر می نالد :

نماندم نمک سود و هیزم نه چوب ....

نه چیزی پدیداست تا جو درود ....

او با این ناداشتن ، خراج را نیز باید بپردازد : ( بدین تیرگی روز و هول اخراج ) و پس از مرگ یزدگرد اشاره می کند که تنها مشکل زندگیش کمبود دخل است :

مرا دخل و خرج ار برابر بدی

زمانه مرا چون برادر بدی

و از سختی سال شکوه می کند :

تگرگ آمد امسال برسان مرگ

مرا مرگ بهتر بدی از تگرگ

در جای دیگر حسرت کسی را می خورد که :

درم دارد و نقل و نان و نبید  

سر گوسفندی تواند برید

این ابیات حاکی از تنگدستی فردوسی از شصت سالگی به بعد است . چون مردی بوده که معاشش از زراعت و باغداری می گذشته ، خشکسالی و تگرگ و سرما او را تیره روز می کرده است . البته کسانی بوده اند که او کمک بکنند . این کسان ، همان دوستداران حماسه ملی ایران بوده اند . و این کمک ها یا جنبه مالی داشته ، چنانکه حیی قتیب می کرده :

حییی قتیب است از آزادگان

که از من نخواهد سخن رایگان

از اویم خور و پوشش و سیم و زر

از او یافتم جنبش و پای و پر

یا معافیت از پرداخت خراج بوده :

نیم آگه از اصل و فرع خراج  

همی غلطم اندر میان دواج

از پشتیبان دیگری نیز در آغاز شاهنامه یاد شده که از ( گوهر پهلوان ) بوده :

همی داشتم چون یکی تازه سیب

که از باد ناید به من بر نهیب

به چشمش همان خاک و هم سیم و زر

بزرگی بدو یافته زیب و فر

و شکایت فردوسی از فقر ، اغلب با شکایت از پیری همراه است . همانگونه که اشاره شد ، از حدود شصت سالکی زندگی او از هر جهت دگرگون می شود ( و اتفاق این است که این تاریخ مقارن شود با رسیدن محمود به سلطنت ) . تا پنجاه و هشت سالگی هنوز خود را جوان می داند ، و از آن زمان ، دیگر پیری آغاز می شود :

هر آنگه که سال اندر آمد به شصت

بباید کشیدن ز بیشیش دست

و از آن می نالد :

چنین سست گشتم ز نیروی شصت

بپرهیز و با او مساوایچ دست

مرا در خوشاب سستی گرفت

همان سرو آزاد پستی گرفت

خروشان شد آن نرگسان دژم

همی گیرد از سستی و رنج غم

دل شاد و بی غم پر از درد گشت

چنین روز ما ناجوانمرد گشت

هفتاد را انتهای زندگی ، و زیستن بیش از آن را بدتر از مرگ می داند :

زهفتاد بر نگذرد بر ، کسی  

ز دوران چرخ آزمودم بسی

و گر بگذرد آن هم از بتریست

بر آن زندگانی بباید گریست

احساس پیری با عارضه بیماری همراه است . پشتش خم و چشمش کم سو می شود :

دو تایی شد آن سرو نازان به باغ

همی تیره گشت آن گرامی چراغ

و مویش سپید می گردد : پر از برف شد کوهسار سیاه ....

و پاهایش سستی می گیرد : به جای عنانم عصا داد سال ...

و درد مفاصل ( روماتیسم ) در اعضایش راه می باید :

دو دست و دو پای من آهو گرفت

تهی دستی و سال نیرو گرفت

بر اثر این احوال ، فردوسی بیست سال آخر عمر خود را در سختی گذرانده است . هر چند بعید نیست که تامل مداوم در سرگذشت پهلوانان شاهنامه که یادآور ناسازگاری و بی اعتباری جهان است ، و شرح جنگ و کشتار ، نیز تنگ خلقی و دلزدگی او را تشدید کرده باشد .

با این وصف ، عجبی نیست که فردوسی از لحاظ مادی نیز سرنوشت خود را با شاهنامه پیوند دهد ، و در دوران پیری و افتادگی ، چشمداشتی از آن داشته باشد . خود او این فکر را بر زبان آورده : ( که باشد به پیری مرا دستگیر ) و یا ( مرا از جهان بی نیازی دهد ) .

کسی که اموال شخصی خود را صرف سرودن شاهنامه کرده و سی و چند سال بر سر آن رنج برده ، حق دارد متوقع باشد که کتابش رفاه مادی ای در دوران پیری برای او تامین کند . بعضی از محققان ، از جمله نولد که و ماسه این سئوال را مطرح کرده اند که آیا شکایت فردوسی از پیری و تنگدستی ، قدری خارج از اندازه نیست ، و آیا او نمی توانست کمی صبورتر و استوارتر بماند و تا این حد ناله و شکوه نکند ؟

جواب این است که ما چون از جزئیات زندگی وی اطلاعی نداریم ، نمی توانیم او را از این جهت ملامت کنیم . اگر آنچه خود او گفته ، غلو آمیز نباشد ، یعنی درست باشد که در زمان پیری حسرت خوردن چند وعده گوشت داشته و به دست نمی آورده ، و یا آنکه در فقر و قرض مداوم و بیم پرداخت مالیات به سر می برده ، و هیزم و چوب نداشته که خود را در زمستان گرم کند ، باید او را در این شکوه های مکرر محقق دانست ، و اگر از این بیشتر نگفته از بزرگواری اوست ؛ آن هم کسی که زمانی ثروتمند بوده و در جوانی زندگی مرفهی داشته ريال و با اثر بزرگی که طی سی سال آیجاد کرده بود ، خود را سزاوار می دانسته که در آخر عمر ، زندگی آسوده تری داشته باشد .

واقعه بزرگ زندگی خانوادگی فردوسی مرگ پسرش است که در سی و هفت سالگی ، هنگامی که او شصت و پنج ساله بوده ، اتفاق افتاده و ذکر آن در این چند بیت بسیار مؤثر به میان آمده :

مگر بهره گیرم من از پند خویش

براندیشم از مرگ فرزند خویش

مرا بود نولت برفت آن جوان

ز دردش من چون تنی بی روان

شتابم همی تا مگر یا بمش

چو یابم به بیغاره بشتابمش

زبدها تو بودی مرا دستگیر

چرا راه جستی ز همراه پیر

مگر همرهان جوان یافتی

که از پیش من تیز بشتافتی

کنون او سوی روشنایی رسید

پدر را همی جای خواهد گزید

برآمد چنین روزگاری دراز

کز آن همرهان کس نگشتند باز

همانا مرا چشم دارد همی

ز دیر آمدن خشم دارد همی

مرا شصت و پنج و ورا سی و هفت

نپرسد از این پیر و تنها برفت

وی اندر شتاب و من اندر درنگ

ز کردارها تا چه آید به چنگ !

در چهار مقاله ، دختری نیز به فردوسی نسبت داده شده است ، لیکن چون نه در شاهنامه ، و نه در منبع مورد اعتماد دیگری ، از آن یاد شده است ، نمی توان به صحت خبر یقین داشت .

بنابر آنچه از شاهنامه استنباط می شود ، فردوسی مردی است دل به نشاط و دوستدار زندگی . غذای خوب ، شراب خوب ، روی خوب و بزم و هم صحبت خوب را دوست دارد ، اما وی نیز مانند بعضی از مردان بزرگ دیگر چنین می نماید که دارای زندگی دوگانه است . در عین آنکه طالب عیش و مواهب مادی زندگی است ، وظیفه گرانی که سرودن شاهنامه بر دوشش نهاده ، او را به اعتزال کشانده ، در دوران آخر عمر ، دستخوش نوعی پشیمانی است و گاه بگاه خود را دعوت به استغفار و تنبه می کند .

علاقه فردوسی به شراب در چندین جا نموده شده است . در آغاز داستان اسفندیار می گوید :

کنون خورد می خوشگوار

که می بوی مشک آید از کوهسار

هوا پر خروش و زمین پر زجوش

خنگ آنکه دل شاد دارد به نوش

و جای دیگر با حسرت از کسی یاد می کند که :

( درم دارد و نقل و نان و نبید )

شراب فردوسی ، هم شراب نشاط است و هم شراب فراموشی . چون بهار است و هوا خوش ، باید سرمست شد . شراب زداینده اندوه است ، زنگ دل را می برد :

دل زنگ خورده ز تلخی سخن   

ببرد از او زنگ باده کهن

اما تلخی سخن چیست ؟ خستگی کار ؛ یا غمی که از وقایع شاهنامه و سرنوشت پهلوانان از پای درآمده بر دل می نشیند ، و همه حاکی از بی اعتباری جهان است و دعوت به اغتنام وقت می کند ؟ شاید هر دو . فردوسی ، بی تردید ، تحت تاثیر پهلوانان خود است و سرنوشت آنان بر دل او گرانی می کند . در جریان کار سیاوش می گوید :

چو گیتی تهی ماند از راستان

تو ایدر به بودن مزن داستان

باز :

نباشی بر این نیز همداستان

یکی بشنو از نامه باستان

چو زان نامداران جهان شد تهی  

تو تاج فزونی چرا بر نهی ؟

بر وقایع شاهنامه نابسامانیها و خونریزیهای دوران خود او نیز افزوده می شود . گاه حسرت دوران گذشته می خورد :

بدانگه که اندر جهان داد بود  

از ایشان جهان یکسر آباد بود

و خود را به پند گرفتن از کیخسرو فرا می خواند :

تو از شاه کیخسرو اندازه گیر

کهن گشته کار جهان تازه گیر

در دوران پیری ، دیگر حتی شراب هم آرامش نمی بخشد :

چو سالت شد ای پیر بر شصت و یک

می و جام و آرام شد بی نمک

در آستانه مرگ ، دیگر وقت آن است که بیدار شویم ، نه آنکه از شراب ، فراموشی بجوئیم :

به گاه بسیجیدن مرگ ، دیگر وقت آن است که بیدار شویم ، نه آنکه از شراب ، فراموشی بجویئم :

به گاه بسیجیدن مرگ ، می   

چو پیراهن شعر باشد به دی

فسرده تن اندر میان گناه    

روان سوی فردوس گم کرده راه

بیش از این نباید در غفلت ماند :

ز یاران بسی ماند و چندی گذشت

تو با جام همراه مانده به دشت

و در پایان کار انوشیروان ، از سرنوشت او که با آن همه شکوه و قدرت می بابست بیچاره وار جهان را ترک گوید ، عبرت می گیرد :

تو ای پیر فر توت بی تو به مرد

خرد گیر و از بزم و شادی بگرد

جهان تازه شد ، چون قدح یافتی

روان از در توبه بر تافتی

اگر بخردی سوی توبه گرای   

همیشه بود پاک دین ، پاک رای

پس از پیریت روزگاران نماند  

تموز و خریف و بهاران نماند

از آن پس که تن جای گیرد بخاک

نگر تا کجا باشد آن جان پاک

می بینیم که فردوسی از گذشته خود که همراه با میخوارگی و چه بسا سبکسریهای جوانی بوده ، احساس پشیمانی می کند ، و به توبه روی می برد . احساس می کند که زندگی خود را آنگونه که می بایست به کار نبرده :

نه امید عقبی ، نه دنیا به دست

سراسیمه از هر دو برسان مست

این احساس طبیعی است ، و در لحظات خاص به هر مرد آگاه و اندیشمندی دست می دهد ؛ و البته ، پیری و فرسودگی آن را تیزتر می کند . هر انسان کمال طلب ، از آنچه کرده است ناراضی است . آیا منظور از امید به عقبی آنست که زندگیش چنانکه باید ، خالی از گناه و عیب نبوده ؟ گویا چنین است . اما از اینکه می گوید ( نه دنیا به دست ) اشاره اش به عمر تمام شده است ، عمری که بر سر شاهنامه گذارده شده و قدرش دانسته نشده . شکست او در قبولاندن کتابش به محمود ، در ایجاد این فکر تاثیر داشته است .

با این حال ، هدف بزرگ فردوسی در زندگی ، به پایان رساندن کتاب خود بوده است ، و چون به این هدف دست یافته ، باید گفت که به هر چه خواسته رسیده است .

اطمینان عجیبی به عظمت کار خود در اوست . ما هیچ شاعر دیگری در زبان فارسی نمی بینیم که تا این حد به تاثیر کلام و شعر خود و کتاب خود معتقد باشد . بداند که بزرگترین خدمت را به جامعه ایرانی کرده است و سخنش جاودان خواهد ماند .

دیدگاه‌ها  

+3 # مهي 1392-06-19 12:15
درود بر استاد بزرگ فردوسي و درود سپاس از اقاي اسلامي ندوشن
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی