مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

فردوسی و جامی

محمدامین ریاحی- سر چشمه های فردوسی شناسی

شاعر معروف نورالدین عبدالرحمان جامی ( ف.898 ه.ق ) ، در بهارستان خود که آن را در سال 892 ه.ق برای فرزندخردسال خود نوشته ، در روضه ی هفتم در احوال شعرا شرحی درباره ی فردوسی دارد که مفصل تر از مطالب مربوط به هر یک از دیگر شاعران بزرگ است ، و این شهرت فردوسی در قرن نهم و احترام جامی را به او می رساند .

جامی مطالب خود را از چهار مقاله و مقدمه ی بایسنغری گرفته ، و افسانه های معروف را به ایجاز نقل کرده است . مهم اینکه انتساب یوسف و زلیخا را به فردوسی ، با اینکه در مقدمه ی بایسنغری خوانده بوده و چون خود یوسف و زلیخایی سروده بوده به این موضوع توجه داشته ذکر نکرده ، و با نادیده گرفتن این انتساب در واقع آن را نفی کرده است . اشعار هجونامه را ( کمابیش 40 بیت ) ذکر می کند . قطعه یی در قدرناشناسی محمود درباره ی فردوسی دارد که از بهترین شعرها در این باره است :

اگر چه در نوشته های بعد از مقدمه ی بایستغری نکته ی تازه یی درباره ی فردوسی وجود ندارد ، اما نوشته ی جامی را با اینکه تکرار افسانه های قبلی است ، به اعتبار شهرت و شخصیت او نقل می کنیم :

از بهارستان جامی

فردوسی ، رحمه الله . وی از طوس است ، و فضل و کمال او ظاهر . کسی را که چون شاهنامه نظمی بود چه حاجت به مدح و تعریف دیگران .

می گویند که وی به دهقنت مشغول بود . بر وی تعدی رفت ، به قصد تظلم روی به غزنین نهاد که تختگاه سلطان محمود بود .

چون به آنجا رسید و بر باغستان آن می گذشت ، دید که سه کس نشسته اند و به معاشرت اشتغال تمام دارند . دانست که ملازمان سلطان اند . با خود گفت پیش ایشان روم ، از ایشان کیفیت حال معلوم کنم .

چون نزدیک ایشان رسید از وی متوحش شدند و گفتند مجلس ما را منغص خواهد ساخت . هیچ به از آن نیست که چون بیابد بگوییم که ما شاعران پادشاهیمو با غیر شاعران صحبت نمی داریم ، و سه مصراع بگوییم که رابع نداشته باشد .پس گوییم هر کس که مصراع رابع بگوید با وی صحبت می داریم و گرنه ما را معذور دار .

چون به ایشان رسید ، آنچه با خود مخمر ساخته بودند با وی بگفتند .

گفت : آن مصراع ها که گفته اید بخوانید .

عنصری گفت : مصراع : چون عارض تو ماه نباشد روشن

فرخی گفت : مصراع : همرنگ رخت گل نبود در گلشن

عسجدی گفت : مصراع : مژدگانت همی گذر کند از جوشن

چون فردوسی این سه مصراع بشنید ، بر بدیهه گفت : مانند سنان گیو در جنگ پشن .

ایشان از آن متعجب شدند و از قصه ی گیو و پشن استفسار نمودند . آن را مشروح بازگفت .

بعد از آن مجلس سلطان افتاد ، و مقبول نظر وی شد . و او را گفت : مجلس ما را فردوسی ساختی . و بدان سبب فردوسی تخلص کرد . و چون چندگاه برآمد به نظم شاهنامه مامور شد و هزار بیت بگفت و پیش سلطان آورد و تحسین های فراوان یافت و هزار دینار زر و سرخش انعام فرمود .

پس در مدت سی سال شاهنامه را تمام ساخت و پیش سلطان آورد و به دستور آنچه پیش تر واقع شده بود در مقابله ای هر بیتی یک دینار زر سرخ توقع می داشت . حاسدان غرض کردند و گفتند : شاعری را چه قدر آنکه وی را بدین قدر عطا سرافراز گردانند و صله ی وی را بر شصت هزار درم قرار دادند . فردوسی از آن برنجید .

می گویند در آن وقت که آن درم ها را آوردند ، وی در حمام بود . چون از حمام بیرون آمد بیست هزار درم به حمامی داد ، و بیست هزار درم به فقاعی که فقاعی چند از برای وی آورده بود ، و بیست هزار درم به آن کسانی که آن درم ها را آورده بودند و سلطان را به چهل بیت کمابیش مذمت کرد که از آن جمله است این چند بیت :

مثنوی

اگر شاه را شاه بودی پدر   

به سر برنهادی مرا تاج زر

چو اندر تبارش بزرگی نبود        

نیارست نام بزرگان شنود

درختی که تلخ است وی را سرشت    

گرش در نشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب      

به بیخ انگبین ریزی و شیر ناب

سرانجام گوهر به کار آورد        

همان میوه ی تلخ بار آورد

پس از آن مختفی شد . هر چند وی را طلب کردند نیافتند .

بعد از چند گاه خواجه حسن میمندی که مرتبه ی وزارت داشت در شکارگاهی بیتی چند از شاهنامه به تقریبی که واقع شده بود بخواند . سلطان را بسیار خوش آمد ، پرسید که این شعر کیست ؟ گفت : شعر فردوسی . سلطان از کرده ی خود پشیمان شد و فرمان داد تا شصت هزار دینار زر سرخ با خلعت های خاص نامزد فردوسی کنند و به طوس برند . اما طالع مساعدت نکرد ، چون آن عطیه را به یک دروازه ی طوس در آوردند تابوت فردوسی را از دیگر دروازه بیرون بردند .

و از وی وارث یکی دختر مانده بود . آن را بر وی عرض کردند . همت ورزید و قبول نکرد و گفت : مرا چندان مال و نعمت که کفاف معیشت باشد موجود است ، احتیاج به آن ندارم . گماشتن آن را به عمارت رباطی در آن نواحی صرف کردند .

قطعه :

خوش است قدر شناسی که چون خمیده سپهر

سهام حادثه را کرد عاقبت قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند

جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی

***

یکی از شعرا گفته و الحق گوهر انصاف سفته :

قطعه

در شعر سه کس پیمبرانند    

هر چند که لانبی بعدی

اوصاف و قصیده و غزل را     

فردوسی و انوری و سعدی

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

+6 # كبري 1391-11-14 18:58
خيلي خوب بود فقط اگه ميشه چند بيت تخلص هم ازشون بذاريد
بازم از زحمات بسيار زيادتو ممنون
پاسخ دادن
+15 # الهام 1391-11-29 19:03
منظورم از بیت تخلصی این بود که اسم شاعر توی شعر خودش تکرار شه
پاسخ دادن
+2 # علی 1392-11-17 19:19
این تخلص بود؟
نمردیمو معنی تخلصو فهمیدیم
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML