آفرینش جهان

آفرینش جهان

از آغاز بايد كه دانى درست

سرمايه گوهران از نخست‏

كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد 

بدان تا توانائى آرد پديد

سرمايه گوهران اين چهار

برآورده بى‏یرنج و بىی‏روزگار

يكى آتشى بر شده تابناك  

ميان آب و باد از بر تيره خاك‏

نخستين كه آتش بجنبش دميد 

ز گرميش پس خشكى آمد پديد

و زان پس ز آرام سردى نمود

ز سردى همان باز ترّى فزود

چو اين چار گوهر بجاى آمدند 

ز بهر سپنجى سراى آمدند

گهرها يك اندر دگر ساخته

ز هر گونه گردن بر افراخته‏

پديد آمد اين گنبد تيز رو

شگفتى نماينده نو بنو

******

چو دريا و چون كوه و چون دشت و راغ 

زمين شد بكردار روشن چراغ‏

بباليد كوه آبها بر دميد 

سر رستنى سوى بالا كشيد

زمين را بلندى نبد جايگاه 

يكى مركزى تيره بود و سياه‏

ستاره برو بر شگفتى نمود 

بخاك اندرون روشنايى فزود

همى بر شد آتش فرود آمد آب

همى، گشت گرد زمين آفتاب

****

نگه کن بر این گنبد تیزگرد

که درمان ازویست و زویست درد

نه از گردش آرام گیرد همی

نه چون ما تباهی پذیرد همی

ز یاقوت سرخ است چرخ کبود

نه از باد و آب و نه از گرد و دود

بچندان فروغ و بچندان چراغ 

بیاراست چون بنور و زباغ

روان اندر و گوهر دل فروز

کزو روشنایی گرفتست روز

چنین است فرجام کار جهان

نداند کسی آشکار و نهان

*****

چو سازی درنگ اندرین جای تنگ

شود تنگ بر تو سرای درنگ

جهان مر تو را داد یزدان پاک

ز تابنده خورشید تا تیره خاک

******

چنین داد پاسخ که ای شهریار

نگه کن بدین گردش روزگار

که چون باد بر ما همی بگذرد

خردمند مردم چرا غم خورد

خداوند شمشیر و گاه و نگین

چو ما دید بسیار و بیند زمین

بگویم که ای نامداران من

چنان چون گرامی تن و جان من

به گیتی چه دارید چندین امید

نگر تا چه بد کرد با جم شید

مرا این سخن یاد باید گرفت

ز مه روشنایی نباشد شگفت

ولیکن چو جان و سر بی بها 

نهد بخرد اندر دم اژدها

چه پیش آیدش جز گراینده زهر

کش از آفرینش چنین است بهر

*******

ندارید ترس و نه شرم از خدای

شما را همانا خرد نیست رای

سپهری که پشت مرا کرد گوژ 

نشد پست و گردان بجایست نوژ

شما را خماند همان روزگار 

نماند خماننده هم پایدار

*******

اگر چند باشد شب دیرباز

بر او تیرگی هم نماند دراز

شود روز چون چشمه رخشان شود

جهان چون نگین بدخشان شود

*******

جهان سر به سر حکمت و عبرتست

چرا بهره ی ما همه غفلتست؟

******

که اویست برتر ز هر برتری

توانا و داننده از هر دری

ازو گشت پیدا شمار سپهر

که ما را روان و خرد داد و مهر

به فرمان او گردد این آسمان

که او برترست از زمان و مکان

سپهر و ستاره که گردنده اند

همه کرده ی آفریننده اند

نوشتن دیدگاه