مرگ در شاهنامه
- توضیحات
- دسته: شاه بیت های شاهنامه
- بازدید: 24406
مرگ در شاهنامه
اگر تند بادى برايد ز كنج
بخاك افگند نارسيده ترنج
ستمكاره خوانيمش ار دادگر
هنرمند دانيمش ار بىهنر
اگر مرگ دادست بيداد چيست
ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست
ازين راز جان تو آگاه نيست
بدين پرده اندر ترا راه نيست
همه تا در آز رفته فراز
بكس بر نشد اين در راز باز
برفتن مگر بهتر آيدش جاى
چو آرام يابد بديگر سراى
دم مرگ چون آتش هولناك
ندارد ز برنا و فرتوت باك
درين جاى رفتن نه جاى درنگ
بر اسپ فنا گر كشد مرگ تنگ
چنان دان كه دادست و بيداد نيست
چو داد آمدش جاى فرياد نيست
جوانى و پيرى بنزديك مرگ
يكى دان چو اندر بدن نيست برگ
دل از نور ايمان گر آگنده
ترا خامشى به كه تو بنده
برين كار يزدان ترا راز نيست
اگر جانت با ديو انباز نيست
بگيتى دران كوش چون بگذرى
سرانجام نيكى بر خود برى
*****
هر آنکس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد
********
همان مرگ خوشتر به نام بلند
از این زیستن با هراس و گزند
****
ندارد جهان آفرین دست و باز
که آید به بدخواه ما را نیاز
نبستند بر مادر آسمان
مشو بدگمان از بد, بدگمان
که کار خدایی نه کاریست خرد
قضای نبشته نشاید سترد
****
یکی را به بیشی یکی را به تنگ
یکی را به نام یکی را به ننگ
همی رفت باید کزین چاره نیست
مرا بدتر از مرگ پتیاره نیست
******
همه کارهای جهان را درست
مگر مرگ را کان در دیگر است
*****
جهان یادگارست و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
****
کسی بی زمانه به گیتی نمرد
بمرد آنکه نام بزرگی نبرد
*****
برین است آیین چرخ روان
اگر شهریارم و گر پهلوان
بزرگی بفرجام هم بگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
****
چو دیدی که چند از بزرگان بمرد
ز گیتی جز از نام نیکی نبرد
همانا پس هر کسی بنگری
فراوان غم زندگانی خوری
******
سرانجام مرگ آیدت بی گمان
اگر تیره گردد چراغ زمان
برفت و بماند این سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار
****
ز مرگ آن نباشد روان کاسته
که با ایزدش کار پیراسته
******
رها نیست از مرگ پران عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب
******
بسی پادشاهان گردن فراز
که رفتند ازینجا به سوز و گداز
کزیشان کنون مانده نامست و بس
به گیتی نماندست جاوید کس
جهان را چنین است رسم و نهاد
برآرد ز حاک و دهدشان به باد