افسوس که نیک مردان رنج برند
روز و شب و ماه و سال اشکنج برند
دردا که ازین زمانه ی نادان دوست
دانایان رنج و ابلهان گنج برند
چون باد مرا روز جوانی بگذشت
حالی که ترا افتد و دانی بگذشت
ناگاه بیامد و نهانی بگذشت
تا چشم زدیم زندگانی بگذشت
شادیم همه ز بندگی کردن خویش
از بهر جهان دوندگی کردن خویش
و آنگه چو رسد مرگ ، دهان پر افسوس
پرسیم ز سود زندگی کردن خویش
یک کوزه ی کار ِ دست کاشان دارم
یک قـالی دست باف کـرمان دارم
یک جعبه ی خاتم از صفاهان دارم
یک سینه ی پُر ز مهـــر ایران دارم
استاد جلال خالقی مطلق
دیدگاهها
دست مریزاد البته از دکتر خالقی جز این نباید انتظار داشت