اسفنديار كياني - روزنامه ی امرداد - پخش از پایگاه امرداد نیوز:
در جنگهاي ايرانيان، كه در شاهنامه گزارش شده است، يك نكتهي نمونهوار و چشمگير ديده ميشود: آن جنگها همواره براي نگاهباني از مرزهاي كشور يا كينخواهي بوده است، نه براي كشورگيري و دست درازي به سرزمينهاي ديگر. ايرانيان از كشور خود نگاهباني ميكردند و خود دست به جنگ نميزدند. در سراسر شاهنامه تنها ٢ نمونه جنگ تهاجمي ايرانيان گزارش شده است. يكي زماني است كه ايرج به ناروا كشته ميشود و ديگري هنگامي است كه تورانيان سياوش را از پاي درميآورند. در هر ٢ جنگ، ايرانيان كينخواه هستند. از اين روست كه آغازگر نبردها و كشمكشها ميشوند.
برپايهي آماري كه در كتاب «راهبردها و فنون جنگ در شاهنامه» آمده است، در شاهنامه ٣٣ جنگ ميان خوديها(ايرانيان با ايرانيان)، ٢٩ جنگ ميان پهلوانان و موجودات ترسناك همانند اژدها و شير، ١٠ جنگ ميان انسان با ديوان و اهريمنان گزارش شده است. افزون بر اينكه ١٧٤ جنگ تن به تن، ٩١ جنگ گروهي، ١٥ نمونه شبيخون، ١٧ نمونه عقبنشيني و ١٣ نمونه دژگيري نيز آمده است.
نظام وظيفهي ارتش ايران در روزگار اردشير ساساني
تا پيش از روزگار ساسانيان، آيين سپاهداري ايرانيان چنين بود كه هنگام جنگ، پهلوانان و جنگاوران را از گوشه و كنار كشور فراميخواندند و راهي نبردگاهها ميكردند. اما در زمان اردشير ساساني، سازماني(:تشكيلاتي) پديد آمد كه همانند «نظام وظيفه»ي كنوني بود. در اين سازمان، سربازان را آموزش ميدادند و آنها را براي نبردهاي آينده آماده ميساختند.
كنون از خردمندي اردشير/ سخن بشنو و يك به يك يادگير
به درگاه چون ساخت لشكر فزون/ فرستاد بر هر سويي رهنمون
كه تا هر كسي را كه دارد سپر/ نماند كه بالا كند بي هنر
سواري بياموزد و رسم جنگ/ به گرز و كمان و به تير خدنگ
چو كودك ز كوشش به نيرو شدي/ به هر بخش اندر بي آهو شدي
ز كشور به درگاه شاه آمدي/ بدان نامور بارگاه آمدي
پيش از راهي شدن لشكريان به جنگ، شاه سپاه را سان ميبيند و درفش كاوياني را به فرماندهاي كه پيشتر برگزيده است، ميسپارد و او را سپاهبد لشكريان ميسازد. ديگران، هر اندازه هم دلاور و نژاد والاتري داشته باشند، بايد فرمانبردار سپاهبد باشند و دستورهاي او را گردن گذارند. يك نمونهي آن هنگامي است كه گودرز، در «جنگ يازده رُخ»، فرماندهي سپاه ايران را بر دوش دارد و شاهزادگاني چون توس و فريبرز، ناگزيرند كه فرمانبر او باشند.
پرداخت حقوق سربازان
هنگامي كه سپاهيان ايران راهي نبرد و دفاع از مرزهاي ايران ميشدند، به استانداران شهرها مينوشتند كه خوراك لشكريان و علوفهي چارپايان را تدارك ببينند. افزون بر آن، به فرماندهان و سپاهيان همراه آنها دستور داده ميشد كه از مردم چيزي نگيرند، مگر آنكه پول و بهاي آن را بپردازند. حقوق سپاهيان نيز از گنجينهي شاهي پرداخت ميشد. در زمان داراب، هر سرباز سپاه ايران ٤ تا ٨ درم حقوق داشت:
سر گنجهاي پدر برگشاد / سپه را همه خواند و روزي بداد
ز چار اندر آمد درم تا به هشت / يكي را به جام و يكي را به طشت
پيشاپيش لشكريان، گروهي برگزيده به نام «طلايه» حركت ميكرد و راه را براي گذر سپاهيان آماده ميساخت. در جنگهاي كنوني نيز طلايهداران «جلودار» ناميده ميشوند و خويشكاريي همانند طلايهداران روزگاران كهن دارند.
ديدبانان نميتوانستند جايگاه خود را ترك كنند
هنگام جايگيري سپاهيان در نبردگاه، ديدبان بر بلنديي كه «ديدگاه» ناميده ميشد، ميايستاد و هر گذر و حركت دشمن را به فرمانده گزارش ميداد. ديدبان به هيچروي اجازه نداشت كه ديدگاه خود را ترك كند. براي نمونه، چندي پس از آن كه سپاهيان ايران در محاصرهي تورانيان ميافتند و به كوه هماون پناه ميبرند، طلايهي سپاه رستم از دور پديدار ميشود. گودرز از ديدبان ميخواهد كه خبر آمدن رستم را به توس و ديگران برساند. اما او از اين كار پرهيز ميكند و ميگويد تا هوا تاريك نشده است، جايگاه خود را رها نخواهد كرد:
بدو ديدبان گفت؛ كز ديدگاه / نشايد شدن سوي ايران سپاه
چو بينم كه روي هوا تار گشت / بدين ديدگه ديده بيكار گشت،
به كردار سيمرغ ازين جايگاه / برم آگهي سوي ايران سپاه
شباهنگام نيز پاسباناني با جرس گرداگرد سپاه حركت ميكردند و به نگاهباني ميپرداختند:
غو پاسبانان و بانگ جرس / همي آمد از هر سويي پيش و پس
دژبانان نيز كه در شاهنامه به نام «روزبانان» خوانده شدهاند، گرداگرد سپاه ميگشتند و همانند دژبانان امروزي از گريز سربازان يا كاهلي آنها در انجام خويشكاريشان، جلوگيري ميكردند.
سپاه به سه بخش قلب، راست(:ميمنه) و چپ(:ميسره) بخشبندي ميشد. سپاهبد در قلب لشكر جاي ميگرفت؛ اختيار راست و چپ سپاه را به فرماندهان زيردست خود ميداد.
در جنگهاي تن به تن، هيچ پهلوان و جنگجويي اجازه نداشت كه بي فرمان سپاهبد جنگ كند. بلكه بايد نخست از سپاهبد دستور جنگ بگيرد و آنگاه به نبردگاه بشتابد و از سپاه دشمن مبارز بجويد.
رجزخواني، جنگ رواني بود
رجزخواني نيز كه در شاهنامه نمونههاي فراواني دارد و يكي از شيوههاي پهلواني پيش از جنگ تن به تن است، گونهاي «جنگ رواني» به شمار ميرود. پهلوانان با رجز خواندن و برشمردن نژاد و دلاوريهاي خود، روحيهي هماوردان را سست و خراب ميكردند تا آسودهتر بر آنان چيره شوند. يك نمونهي زيباي اين ترفند، رجزخواني رستم با اشكبوس است. رستم، اشكبوس را به ريشخند ميگيرد و بدينگونه روحيهي او را خراب ميكند:
بدو گفت خندان كه نام تو چيست/ تن بي سرت بر كه خواهد گريست
تهمتن چنين داد پاسخ كه نام/ چه پرسي؟ كه هرگز نبيني تو كام
مرا مام من نام ”مرگ تو“ كرد/ زمانه مرا پتك ترگ تو كرد
كشاني بدو گفت؛ بي بارگي/ به كشتن دهي سر به يكبارگي
تهمتن چنين داد پاسخ بدوي/ كه اي بيهده مرد پرخاشجوي
پياده نديدي كه جنگ آورد؟/ سر سركشان زير سنگ آورد؟
هماكنون ترا اي نبرده سوار/ پياده بياموزمت كارزار
پياده به ار چون تو باشد سوار/ بدين دست و اين زور و اين كارزار
نمونههايي از كاربرد نيرنگ در شاهنامه
نيرنگ، ترفندي است كه در جنگها بهكار برده ميشود. با اين كار يا ميكوشند كه بر دشمن پيروز شوند يا آنكه از كارزار بگريزند. يك نمونهي شگفتآور از نيرنگ در جنگهاي شاهنامه، آنجايي گزارش شده است كه افراسياب درفشش را در ميدان نبرد جا ميگذارد تا سپاه چنين گمان كنند كه او هنوز در جنگ است. اما خود با نزديكانش به چين ميگريزد و جان بهدر مي برد:
درفشش بماندند و او خود برفت / سوي چين و ماچين خراميد تفت
يك نيرنگ ديگر چنين است كه جامهي دشمنان را ميپوشيدند و به لشكر آنان ميرفتند تا دست به شناسايي و ارزيابي تواناييهاي آنها بزنند. در جنگهاي امروزي نيز نيروهاي به نام «كماندو» آموزش داده ميشوند تا با رخنه به مواضع دشمن، دست به خرابكاري و شناسايي بزنند. در نبرد «رستم و سهراب»، رستم از كيكاووس اجازه ميگيرد تا براي شناسايي دشمن جامهاي تُركوار بپوشد و به سراپردهي سهراب و پيرامونيانش نزديك شود:
تهمتن بيامد به نزديك شاه / ميان بستهي جنگ و دل كينهخواه
كه دستور باشد مرا تاجور / از ايدر شوم بي كلاه و كمر
ببينم كه اين نو جهاندار كيست / بزرگان كدامند و سالار كيست؟
آنگاه:
تهمتن يكي جامهي تركوار / بپوشيد و آمد دوان تا حصار
در نبردي ديگر، پس از آن كه گيو، پيران را به خاك ميافكند، جامهي او را ميپوشد و درون لشكر توران ميشود و بسياري از آنها را از پاي درميآورد:
بيفكند بر خاك و دستش ببست / سليحش بپوشيد و خود برنشست
درفشش گرفته به چنگ اندرون / بشد تا لب آب گلزريون
چو تركان درفش سپهدار خويش / بديدند رفتند ناچار پيش
رستم «دژ سپيد»، اسفنديار «دژ رويين» و اردشير «دژ هفتواد» را با همين ترفند(:پوشيدن جامهي دشمن) به دست ميآورند.
ايرانيان دست به شبيخون نميزدند و پلها را ويران نميكردند
شبيخون نيز راهي براي رهايي از تنگنا و محاصرهي دشمن بود. ايرانيان چنين كاري را ناروا ميدانستند و دست به شبيخون نميزدند. اما گاه ناچار به شبيخونزدن بودند. يك نمونهي آن هنگامي است كه ايرانيان در كوه هماوند گرفتار شدهاند و براي رهايي از يورشهاي تورانيان، با يورشي ناگهاني، دست به شبيخون ميزنند. چنين كاري به ايرانيان زمان(:فرصت) ميدهد تا چند روز ديگر پايداري كنند. سرانجام سپاهي به فرماندهي رستم، براي كمك به آنها از راه ميرسد.
ايرانيان در جنگ با دشمنان، دست به ويران كردن پلها نميزدند و چنين كاري را با آيين جوانمردي و پهلواني سازگار نميديدند. در سراسر شاهنامه، تنها يك نمونه از ويران كردن پل به دست ايرانيان گزارش شده است. هنگامي كه خسروپرويز از بهرام چوبينه شكست ميخورد، به تيسفون عقب مينشيند و دستور ميدهد براي جلوگيري از پيشروي بهرام چوبينه و لشكريانش، پل نهروان را ويران كنند.
رفتار ايرانيان با اسيران و بازماندگان جنگ
خويشكاري ايرانيان چنين بود كه با اسيران جنگي بهخوبي رفتار كنند. كيخسرو پس از جنگ با تركان، به اسراي جنگي ميگويد:
همه يكسره در پناه منيد / اگر چند بدخواه گاه منيد
هر آن كس كه خواهد كه باشد رواست / در اين كار نه افزايش آيد نه كاست
هر آن كس كه خواهد كه زي شاه خويش / گذارد، نگيرم برو راه پيش
شاپور ساساني حتا براي اسيران جنگي شهر ميسازد:
يكي شارسان كرد آباد بوم / برآورد بهر اسيران روم
همچنان كه خسرو انوشيروان شهر«زيب خسرو»را براي اسيران ميسازد و زندگي آسودهاي براي آنها فراهم ميكند.
اگر سربازي در جنگ كشته ميشد، به بازماندگان او دستمزد ماهيانهاي داده ميشد. در زمان خسرو انوشيروان:
كسي گفت؛ جنگي سواري نجست / بدان خستگي دير ماند و برست
به پيش صف روميان حمله بُرد / بمرد و ازو كودكان ماند خُرد
بفرمود؛ كان كودكان را چهار / ز گنج درم داد بايد هزار
هر آن كس كه شد كشته در كارزار / و زو خرد كودك بود يادگار
چو نامش ز دفتر بخواند دبير / درم پيش كودك بود ناگزير
چنين هم به سال اندرون چار بار / مبادا كه باشند يك روز خوار
.....
يارينامه:
اين جستار با بهره¬گيري از كتاب«راهبردها و فنون جنگ در شاهنامه»؛ مسلم احمدي؛ انتشارات دافوس- ١٣٨٩/ و نيز جستارهاي«نيرنگ و تدابير جنگي در بخش اساتيري و حماسي شاهنامه»؛ عباس موسوي- كتاب:هزارمين سال سرايش شاهنامه- ١٣٩٠/ «سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسي»؛ دكتر پرويز ناتل خانلري؛ مجلهي مهر، فراهم آمده است.
دیدگاهها